آخرین برای تو

آخرین برای تو

 

 

چقدر این راه را

برای دیدن تو

دربست آمده بودم

آمده بودم بست کنارت بشینم

تو انگشت بر سیم بکشی

من کشیده شوم تا پیشانیت

ببوسمت جای مُهر

کنار لاله‌ی گوش‌ت

گره از بقچه‌ی دلم باز کنم

تو سه‌تار بزنی

کارگران بَست بزنند در دل‌م

کلمه‌ها را دست به دست کنند

تا برسد به لب‌هایم

از گوشه‌ی چشم

کمان بکشم به مژه‌هایت

پلک بزنی

بچه گنجشک‌ها پر زدن یاد بگیرند

لانه‌شان یادگاری

جا بماند در ابروهایت.

 

  

شهریور90

این نوشته مالِ پارسال همین موقع‌ها بود .. این روزها دوباره شهریور است و، آخرین نشد برای تو.

11:17 AM + |
چیزهایی هست که نمی‌دانی – سیزدهم

چیزهایی هست که نمی‌دانی – سیزدهم


 

"... آدم می‌تواند از آرزوهایش بیزار شود، وقتی دیگر به‌دست آوردنشان خیال که نه، حسرت باشد."

 

12:08 PM + |
از رنجی که می بریم

 

- ژیلبر، به من بگو بودا چه می‌گوید؟

- می‌گوید زندگی رنج است.

- پس چه باید کرد؟

- همه چیز رنج است. پا به این دنیا گذاشتن رنج است. پیر شدن رنج است. بیمار شدن رنج است. غمگین شدن رنج است. نومید شدن رنج است.

- و این رنج کی تمام می‌شود؟ وقتی آدم می‌میرد؟

- رنج وقتی تمام می‌شود که از رنج بریده باشیم.

- فهمیدنش برایم سخت است. مگر می‌شود از رنج برید؟

- باید از وجود دل کند. تا آدم هست رنج هم هست. به خودش که فکر می‌کند، به فردایش، به کارش، رنج هم کنارش هست. باید از همه چیز دل بِکَند تا از دستِ رنج رها شود.

- ولی ممکن است آدم از همه چیز دل بکند؟

- همه چیز ممکن است. رنج دست از سر آدمی بر نمی‌دارد.


هنوز سر در نمی‌آوردم که چگونه می شود آدم از همه چیز دل بکند. من نمی‌توانم.

 

 

نامه لوک بسون به آنگ سان سوچی – ترجمه محسن آزرم

11:25 AM + |
لبخند ماه تمام درست
Inline image 1

 

غروب بود. می‌خواستم ازخط عابر پیاده‌ی خیابون برزیل رد بشم تا برم سمت ایستگاه اتوبوس خط ( ولی‌عصر- تجریش). بعد یک سال با هم چند کلمه  حرف زده بودیم و هنوز زیر آوار ِ واقعیت‌ی بودم که با کلمه‌ها سرم هوار شده بود.

 ماشین رو ندیدم. دستی شونه‌ام رو گرفت. اندازه‌ی چند ثانیه که ماشین رد بشه. پشت سرم دو‌نفر بودن. خانومه شونه‌م رو گرفته بود و داشت  به آقاهه می‌گفت، حواسش نبود آخه .. برنگشتم،  نخواستم صورتش رو ببینم. گرمی دست‌ش و صداش برام کافی بود.

 آسمون رو نگاه کردم . ماه  لبخند می‌زد.  


عکس از وبلاگ خدای چیزهای کوچک است.



11:58 AM + |
...
Inline image 1



 کاش می‌شد می‌بردی
 منو با آغوشی
11:15 AM + |
Home | Feed | Email | Profile





::کافه خرید ::

:: مي خونم ::
Blogroll Me!
:: گذشته ها ::
  • August 2014
  • November 2013
  • October 2013
  • July 2013
  • June 2013
  • May 2013
  • April 2013
  • March 2013
  • February 2013
  • January 2013
  • December 2012
  • November 2012
  • October 2012
  • September 2012
  • August 2012
  • July 2012
  • June 2012
  • May 2012
  • April 2012
  • March 2012
  • December 2010
  • November 2010
  • October 2010
  • August 2010
  • July 2010
  • June 2010
  • May 2010
  • April 2010
  • March 2010
  • February 2010
  • January 2010
  • December 2009
  • November 2009
  • October 2009
  • September 2009
  • August 2009
  • July 2009
  • June 2009
  • May 2009
  • April 2009
  • March 2009
  • February 2009
  • January 2009
  • December 2008
  • November 2008
  • October 2008
  • September 2008
  • August 2008
  • July 2008
  • June 2008
  • May 2008
  • April 2008
  • March 2008
  • February 2008
  • January 2008
  • December 2007
  • November 2007
  • October 2007
  • September 2007
  • August 2007
  • July 2007
  • June 2007
  • May 2007
  • April 2007
  • March 2007
  • February 2007
  • January 2007
  • December 2006
  • November 2006
  • October 2006
  • September 2006
  • August 2006
  • July 2006
  • June 2006
  • May 2006
  • April 2006
  • March 2006
  • February 2006
  • January 2006
  • December 2005
  • November 2005
  • October 2005
  • September 2005
  • August 2005
  • July 2005
  • June 2005
  • May 2005
  • April 2005
  • March 2005
  • February 2005
  • January 2005
  • December 2004
  • November 2004
  • October 2004
  • September 2004
  • August 2004
  • July 2004
  • June 2004
  • May 2004
  • April 2004
  • March 2004
  • February 2004
  • January 2004
  • December 2003
  • November 2003
  • October 2003
  • September 2003
  • August 2003
  • July 2003
  • June 2003
  • May 2003
  • April 2003
  • March 2003
  • Free counter and web stats