این آشتی با تکنولوژی که تو را آورده دوست دارم
عکس‌ش رو انتخاب می‌کنی. اون عکس‌ی رو که بیشتر دوست داری. نگاه‌ش رو، لبخندش رو، لحظه‌ی که توش بودین و عکس گرفتی ازش. توی پروفایلش اضافه می‌کنی عکس ش رو  تا وقتی زنگ می‌زنه عکس‌ش هم بیاد. بعد که زنگ می‌زنه یه کم دیرتر جواب می‌دی تا خووب نگاه‌ش کنی .. یه دل ِ سیر ...


این آشتی با تکنولوژی که تو را آورده دوست دارم
11:38 AM + |
همسفر
راننده،  از اونایی که بغل به بغل ماشین کناری میرونن اونقدر که آینه به آینه دائم سلام می‌ده! بعد وقتِ  ایستادن،  میلیمتری ترمز می‌گیرن که یه مو هم از بین سپرها رد نمی‌شه.
مسافر، این مسافرا که  کنار راننده نشستن، صندلی جلو. با هر نزدیک شدن به اون دیوار آهنی مچاله می‌شن توی خودشون و  جمع می‌شن به  سمت راننده. بعد یه کم مونده به ماشین جلویی زودتر از راننده ترمز می‌گیرن و پدال خیالی رو فشار می‌دن.خب؟ 
 اون مسافره منم .
12:49 PM + |
ابری که بر ابری ببارد

ابری که بر ابری ببارد

.
.
.
.
از خانه بیرون می‌زنم، در زیر ِ باران
تا بفکنم، در کوچه‌ای، بی‌صبری‌ام را
بردارم از دوش این گلیم ِ ابری‌ام را.
تا چشم چشمایی کند
ابر است و باران
بارانی از آن بی‌شکیبان،
سوگواران.
از کوچه برمی‌گردم و این ابر ِ بی‌صبر
با گام من، همراه من، ره می‌سپارد
در خویش می‌گریم شگفتا:‌ «این چه جادوست
ابری که خاموشانه بر ابری ببارد»
.
.
.
شفیعی کدکنی
1:23 PM + |
"نون" گفت، پسورد وای فای خونه‌شون این شعر از مولوی‌یه "دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد"
جای درستی نشسته آیا؟
نچ! ننشسته بود. همون صبح که چشماش رو باز کرده بود و لباس پوشیده بود و مرتب خانوم زده بود توی خیابونا هم اینو می‌دونست. همون موقع که توی ماشین آهنگ احمد کایا گوش داده بود و هی تکرارش رو زده بود  و پشت چراغ قرمز  از خجالت عابرا همش پدال گاز رو نگاه می‌کرد هم می‌دونست.  همون موقع که  شیشه‌ی پنجره رو تا آخر  داده بود پایین تا برن سرخی رگای چشماش ... همون موقع ، همون موقع هم می‌دونست که، خبر نداری از دل‌‌ش...

"نون" گفت، پسورد وای فای خونه‌شون این شعر از مولوی‌یه "دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد"  

2:16 PM + |
Home | Feed | Email | Profile





::کافه خرید ::

:: مي خونم ::
Blogroll Me!
:: گذشته ها ::
Free counter and web stats