ابری که بر
ابری ببارد
.
.
.
.
از خانه بیرون
میزنم، در زیر ِ باران
تا بفکنم، در
کوچهای، بیصبریام را
بردارم از دوش
این گلیم ِ ابریام
را.
تا چشم چشمایی کند
ابر است و باران
بارانی از آن بیشکیبان،
سوگواران.
از کوچه برمیگردم و این ابر
ِ
بیصبر
با گام من، همراه
من، ره میسپارد
در خویش میگریم
شگفتا: «این چه جادوست
ابری که
خاموشانه بر ابری ببارد»
.
.
.
شفیعی کدکنی