باید یک حرفهایی را زد. انتظارهای منتظر را هم گاهی باید گفت. حتی باید خبر کرد (بی قیل و قال) وقتی تصمیم به ترک کسی داریم. بعدش کمکم گذاشت و رفت، و از دوری و دردِ نبودن آدمها مُرد. مثل چی؟ این که دوستت دارم و نبودنت، اینگونه رفتنت، خرابترم میکند. آن لایههای پنهان درونمان را نشانش دادیم؟ بداند و برود بهتر است یا نداند و ما خاموش نگاهش کنیم و بغض گلویمان را برای همیشه در نهانخانهی دلمان بگیرد؟ این که تو حرف بزنی و او در سکوت راهش را بگیرد و برود مرگآورتر هست، اما نمیمیریم. از این میمیریم که حرفهای نزده، دلگیریهای نگفته توی هر بار گریه کردن به هقهق بیاندازدمان. که تلخی حرفهای نگفته و کارهای "ای کاش" کرده به خود بدهکارترمان بکند. تااا آخر عمر بدهکار؟
باید حرفهایی را زد، کارهایی را کرد حتی اگر آنجا چراغی روشن نیست. حتی اگر جوابِ دو نقطهستارهی من را تو با سهنقطه خالی بدهی، و من فکر کنم آیا باز هم از دوست داشتن و دلتنگیام برایت نشانهای بفرستم؟ اگر چشمم به قرص ماه که بیافتد برایت مینویسم : ماه تمام درست خانهی دل آنِ توست؟
184 کلمه
Labels: چیزهایی هست که نمیدانی
M 11:39 AM + |Labels: چیزهایی هست که نمیدانی
M 3:28 PM + |در تاکسی نشستهام، بدون ذکر، بدونِ صلوات... بدون چیزی که سرم را با آن مشغول، و برای اول صبحم کمی حوصله جمع کنم. خاطرهای آمده که هر چه میکنم نمیرود. پلک می زنم. هنوز پشت پلکها نشسته و تلخ ضربه میزند. پلکهایم را محکم می بندم، فشارشان میدهم، چند ثانیهای نگه میدارم ... رد میشود، دست از گلویم بر میدارد .
مثل دوربینهای قدیمی که عکس گرفته شده را باید با دست رد میکردی یا آن دکمهی رد کنندهی فریم را میچرخاندی تا ته، و دوربین برای عکس گرفتن، فریم جدید جایگزین میکرد که هنوز لحظهای در آن ثبت نشده.
Labels: http://www.blogger.com/img/blank.gif, چیزهایی هست که نمیدانی
M 9:28 PM + |
چیزهایی هست که نمیدانی- دوم
اگر میدانستی، چمدانی که من دارم و فکر میکنم از همهی دنیا سنگینتر است، بسکه تویش پر شده از خاطراتِ کودکی و هراسِ سایههایی که از پشت حصیرهای پنجرهی روبه حیاط خانهی مادربزرگ انگار از آتش میگذرند و تنشان رد آفتاب گرفته، و وقتی بازش میکنی از تویش ترس از همهچیز، ترس از زندگی کنار آدمی که خیلی دوستش داری اما هر لحظهی آن دقایق که فکر میکردی دوستت دارد داشته به تو ... . ترس از همان روزها آمده و در چمدانت کنار عروسکهایی که هیچوقت بازی نگرفتیشان، کنار توپِ پلاستیکی دولایه و نامههای بینشان، زنگهای ناشناس و صداهای غریبهای که داستانهای باور نکردنی برایت تعریف میکردند خیلی آرام و رازآلود نشسته ... و تو کمکم یاد گرفتی داستان کبکی که سرش را خودش زیر برف گرفته و برف دارد تمام تنش، زندگیاش را میپوشاند ... اگر میدانستی من از تو نه، از مثلِ تو هراس دارم باز هم حاضر بودی کنارم مثل یک دوست باقی بمانی؟
چمدانم را پشتِ آن تپهای که قرار بود همهی مردم شهر چمدانهایشان را آنجا پرت کنند و بعد هر کس چمدانِ دیگری غیر از چمدان خودش بردارد، پرت میکنم؛ مطمئنم که چمدانهای دیگران را هم غم هست، غم من لیک غمی غمناک است ...
Labels: چیزهایی هست که نمیدانی
M 11:48 AM + |چیزهایی هست که نمیدانی. یکم
اگر میدانستی دوست داشتن من، کم از دوست داشتنی که تو بیانش میکردی، نشانم میدادی،... ندارد؛ فقط شروع و پایانمان، این خواستنی که شکل به انتظار در آمدهای از تصاحب شده، شبیه هم نیست؛ باز هم این همه میرفتی؟ ترکم میکردی؟
Labels: چیزهایی هست که نمیدانی
M 1:50 PM + |
پشتِ چراغ قرمز میرزای شیرازی به لیلا گفتم، بعد از تعطیلیهای عید، بعد از این که تهران باز شد همون تهران ِ شلختهی گرهدار، دلم میخواد دنیا تموم بشه.- یا همون وایسا دنیای آقای رضاصادقی- ته تغاری گفت، امروز سختت نبود رفتی سرکار؟ گفتم چرا از امروز دیگه همه چیز دوباره سخت میشه .جز بارونهای دیوانهی بهاری که از یاد تو اندازهای من هستن و زمان توی اون ابر، اون آسفالتهای خیس، درختهای سبزِ سرحال، زمانِ آسونبگیر من هستن و اوهوم چه کم ... دلم میخواد دنیا تموم بشه. بعد از هر بار که نو میشه، بعد از اون خلوتِ خواستنییه تهران که راهها رو کوتاه میکنه، دیدارها رو ممکنتر و .. یادم مییاره بهار چند سال پیش چه راحت میرسیدم به پشتِِ پنجرهی تو و ...
خیلی وقته کم رانندگی میکنم. به هر بهونهای به لیلا میگم بیاد دنبالم یا با آژانس میرم و بر میگردم. نمیخوام راههایی که برای دیدن تو دربست اومده بودم رو خودم برونم و ...
دنیای من وانمیسته.از پشتِ شیشههای تمیز اتاقِ کارم توی یکی از شلوغترین خیابونای شهرم دارم به کوههای ابر گرفته نگاه میکنم، به ماشینهایی که مسافرها رو سوار و پیاده میکنن، به جوونی که کیف به دوش منتظر ایستاده و هر از گاهی دستش رو بیقرار میکشه به موهاش و مرتبشون میکنه ، منتظره. طاقت ندارم بمونم و ببینم انتظارش کی سر می یاد ...
شونهی راستم یادت هست؟ در… داره. میدونم از مچالگییه، از در خود جمع شدنهاست.
...