گودی گردنت
در گودی گردنت لانه کرده
گنجشکِ خیس از باران.
صبور باش خوبِ من
قصههای عاشقانه زود به آخر میرسند.
ابرها خالی میشوند از گریه
دلِ آسمان قرار میگیرد.
نفس عمیق بکش جانِ من
تا گودی گردنت، لانهی کوچکی شود
شاید باز گنجشکی
راه خانهاش را گم کرد.
M
12:56 PM +
...برفت و دلشدگان را خبر نكرد
من ايستاده تا كنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به من چو نسيم سحر نكرد
حافظ
M
5:40 PM +
آه، بیچارهام، آقا!
وقتی دلت تنگ میشه برای صداش، چه میکنی؟
M
3:09 PM +
بهانه برای گریه زیاد است، خوبِ من
بهانه برای گریه زیاد است، خوبِ من
غم پنهان مادرم، که هر غروب با صدای موذن مسجد، میشکند، و سحرها با آمدن آفتاب، دوباره پنهان میشود. اندوه برادرم، که این روزها به سایهاش سنجاق شده، و در همهی خانههایی که خانهاش نیست قد میکشد. لبخند سربههوای برادرکم، که با صدای ناشناسِ تلفنی، به سنگ میخورد. چشمهای از گریه خیس خواهرم، که در تمام داروخانههای شهر، به دنبال مرهم سینه میگردد. دستهای همیشه بخشندهی پدرم، که این روزها ...
در این میان حالِ من؟ حال من خوب است. باورم کن.
M
3:46 PM +
...
دلی در تاب میآید
سفر از راه میآید
M
2:45 PM +
جانِ من و جانِ تو
جانِ من و جانِ تو
دلم جمع میشه. مثل کاغذی که توی دستت بگیری و مچالهش کنی، و بعدش ...بعدش، لابد کاغذِ مچاله رو میاندازی دور. دلم جمع میشه. آروم با خودم زمزمه میکنم، بیا تا برایت بگویم، تا چه اندازه دلتنگی من بزرگ است.
M
2:34 PM +
...
خوابم نمییاد که منو با خودش ببره.
M
3:52 PM +
زندگی... منه
زندگی زندونِ منه
مکعب کشیدن توی ورقهای زیر دستم یه عادت قدیمییه. امروز نگاهشون میکردم، دیدم، مکعبهام شدن قفس.
M
10:13 AM +
تو را دیگر ندارم
تو را دیگر ندارم
کولرهای آبی پشتبام
دستِ دلداری به شانهام میزنند
وقتی در پناهشان
نبودن تو را گریه میکنم.
M
11:07 AM +