دلِ ناماندگارِ به تنگ آمده
خواستن‌ی‌های این دنیایم کم نیستند. اما بزرگترین‌شان خواستن تو بود. پر رنگ ترینشان، به زبان نیامده‌ترین‌شان ..
در مقابل خواستن‌ی‌‌هایم الکن‌م. نگو که نیستم! می‌دانی، حسرت داشته‌های دیگران را نخورده‌ام هیچوقت. خوشی‌ها و کنار هم بودن‌هاشان، نگاه‌شان که برقِ دیگری دارد وقتی از داشتنی‌هاشان برایم حرف می‌زنند. حسرتِ قابلیتِ دچار شدنِ اطرافیانم را چرا اما می‌کشم گاهی... که چه زود دچار می شوند. این که از کنار هم که می گذرند، مکث می‌کنند، دچار می‌شوند و ماندگار... خوش است این ماندن‌ها.. هرچند کوتاه و تمام شدنی ... من اما فقط گذشته‌ام از راه‌هایی که مرا به کسی، چیزی، که گمان کردم مالِ من است یا قرار است که باشد می‌رسانده ... چرا ماندگار نمی‌شود این دلِ ناماندگارِ به تنگ آمده؟ بعد از گذشتن‌‌ها تنها بهانه‌گیرِ نبودن‌ها می‌شود. خودش را خراش می‌دهد، دیگرانش را هم که این همه نزدیک‌اند و صبورند و این همه مهربان... دل‌ش را هم که این همه گریزان مانده از اهلی شدن... دل‌م قرار می‌خواهد شاید که این همه بهانه‌گیر شده، نه! دل‌م رفتن ‌می‌خواهد، بریدن از همه. از بند‌ها. دل‌م هجرت‌می‌خواهد شاید، از سرزمینی که تو را از من می‌گیرد و مرا به تو نمی‌رساند ...

دل‌م سکوت می‌خواهد، سکوتی که تو را برایم زمزمه کند ...
10:24 AM + |
مسافرمی؟
- هووم، همیشه مسافرای من معلوم نیست که کی می‌شه که بیان...
- منم همینطور. اما می‌دونی کیف‌ش به اینه که یه دفعه بیان، اگه بیان!!
- اوهوم، اگه که بیان...
- بلاخره می‌یان اما ممکنه توی این دنیا نباشه
- اون دنیا هم اومدنی باشن باز جای امیدواری‌یه، این‌جوری بیشتر می‌شه تاب آورد روزهای این دنیا رو ..
- موافق نیستم. اتفاقا کمتر می‌شه تاب آورد به نظر طولانی می‌یاد و خسته کننده، زودتر باید رفت...
- آره خب اما این جا هم هستن آدمایی که لازم‌مون دارن، مسافرشونیم، تاب می یاریم که اونا نشکنن.. اما بیشتر خوبه که زودتر رفت ...
- این دیگه آخر بدبختیه که مجبور باشی نقش یک مسافر مهربون رو بازی کنی برای دیگران اما خودت همیشه چشم به راه یک مسافر بدجنس باشی ...
- هووم، پستِ وبلاگی‌یه خوبی‌یه ها!
- آره، زیاد دارم از اینا ولی حسش نیست تو بنویس‌ش اگر حال داری.
- نه مالِ خودته وقتی حال دار شدی بنویس.
- نه تو بنویس. همینا رو بردار عین ِ یه گفتگو بنویس.
- قبول!


مرتبط: سخت ترین شکل انتظار
12:01 PM + |
و من تو را همانطور که هستی ... همانجا که هستی دوستت دارم.
...
دلم می خواهد که گذشته باشی.
دلم می خواهد آنور خطها و مرزهای هر آنچه که بود سرک بکشم و تو را ببینم ...
نه از پشت پرچین اعتقاداتمان ... یا خواستهایمان ... نافرمانی های من ... و باورهای تو.
آنجا که من هستم ... یا تو.

***
کی آدمها اینهمه پرچین دور خودشان کشیدند ...
و ما چه سخت بازی خوردیم از این همه.

***

فکر می کنم ما این سر سالها را گرفته یم و می تکانیمشان و داریم وارونه شان می کنیم.
و سالها یک به یک روی هم قل می خورند و ما را برمی گردانند به گذشته. عین یک چرخ دنده ی زنگزده.
و ما با حس رهایی دو جوان با هم حرف می زنیم که هیچ چیز هنوز گرده شان را به خاک ننشانده است ... هیچ چیز را نپذیرفته اند ... هیچ چیز را نخواستنه اند ... نمی خواهند.
و تو؟
آن حس بالقوه ی تعلق در تو کجاست... نیست؟ نمی دانم. شاید هست ... اما دیگر مایه ی آزار من نیست.

دو جوان ایده آلیست که رشته ی یک رابطه ی عاشقانه را یک به یک عین یک تار عنکوب می بافند و بر خودشان می پیچند ... تا آن لحظه ی گسستن باز بیاید و تاب رشته ها بر اندامهایمان خط بیندازند ...
من یک یک این خطهای رنج و در هم شکستگی را دوست می گیرم.و خودم را
و تو را
بعد از گذشتن این همه سال


***

بزرگتر شده ایم اما ... رهاتر.
و من تو را همانطور که هستی ... همانجا که هستی دوستت دارم.


از وبلاگ لیلای لیلی


پ.ن.گمونم حالا دیگه منم بتونمش که بگم: تو را همانطور که هستی ... همانجا که هستی دوستت دارم.
12:24 PM + |
خوبه داشتنشون
یه آدمایی‌ت هستن که وقتی تو گیج می‌زنی و مثلا یه پست‌ِ وبلاگی رو متوجه نشدی، یا منظور فلان اس‌ام‌اس رو نگرفتی بهشون می‌گی، بیااا اینو ترجمه کن لطفا! و اون آدمه هم حوصله می‌کنه و سر صبر برات توضیح‌ش می‌ده که حسابی درک‌ت می‌یاد. شاید توضیح اون با اونی که تو دل‌ می‌خواد یه کم فرق داشته باشه، اما مهم نیست. مهم اینه که خوبه داشتنشون. خیلی بیشتر از خوووبه ...
10:06 AM + |
تو سبز جاودان بمان که من پرنده‌ای مهاجرم
وطن! وطن!
نظر فکن به من که من
به هر کجا ، غریب‌وار
که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام
وطن! وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم
که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشوده‌ام



نمی‌دونم چرا دیشب اشک داشتم وقتی به این‌جاش رسید: تو سبز جاودان بمان که من پرنده‌ای مهاجرم... من می‌دونم من آخرش مهاجر می‌شم!


شعر سیاوش کسرایی
11:29 AM + |
رفتم و ديوانه شدم
به نظرت خام بودیم، پخته نشده بودیم؟ زندگی ازمون نگرفته بود کسی رو که ببینیم چه طول می‌کشه تا عادت کنیم به نبودن‌ش؟ یکی ما رو با خیال‌ش تنها نذاشته بود بره و بگه برمی‌گردم. زود بر‌می‌گردم، و تو هی صبوری کنی- روز، شب‌. ماه، ستاره.بارون، ابر. برگ‌، درخت. شکوفه‌ها ... - و خب هیچ‌ وقت هم بر‌نگرده. یعنی اون‌جوری که قول داده بود بر‌نگرده.
هووم.. نمی‌دونم هر چی که بودیم و هرچی که الان نشدیم و فقط دل‌مون خواسته بود بشیم. یه چیزایی موندن اون عقبا که نگفته‌‌موندن. درسته که حالا خیلی گذشته از اون روزامون اما انگار باید ازشون حرف بزنم. حرف بزنم تا تموم بشن ...می‌دونی، عادت داشتم -دارم هنوز هم انگار- که نقاشی کنم- آدمام رو می‌گم- یعنی تو رو توی مکان‌ها و قاب‌هایی که هنوز نرفتم و ندارم بکشم. جاهایی باهات برم که با هیچ‌کی‌یه دیگه نرفتم، مثلا یه بار تو و خودم رو کشیدم- تازه فیلمِ فریاد زیر آب رو دیده بودم شاید- که پشتِ یه موتور از این موتور گنده‌های فیلم‌های موتور سواری که دسته‌های بلندی دارن و آدمای مو بلندِ سیبل تا بناگوش در رفته که از روی بازوهاشون تا گردنشون خالکوبی دارن، می‌شینن روش و بعدش احتمالا منتظرن تا یه دعوای خیابونی کنن- که توی جاده‌ چالوس می‌رفتیم و باد می‌پیچید توی موهام و من هی سرم و توی ژاکت‌ت قایم می‌کردم و تو قل‌قلک‌ت می‌یومد... آره خب، معلومه که پاییز هم بود...
یکی دیگه‌ش هم این بود که مثلا ما یه اتاق داریم توی خونه‌مون که همه‌ی اتاق‌ه از پائین تا بالا کتاب‌خونه‌ست. از این سرتاسری‌ها و ما تا سقف کتاب داریم. توی اتاق دوتا از این مبل راحتی پارچه‌یی‌های مدل ولویی هم داریم که یکی‌ش آبی‌یه کم‌رنگه- فقط مالِ من- یکی‌ش هم سفید- خاکستری- فقط مالِ تو- و همینطور دو تا دوتا از هر کتابی داریم که یکی‌ش مالِ تو بوده و یکی‌ش مالِ من که کنار هم گذاشتیمشون و ... من هنوز هم از اون اتاقا توی‌ نقاشی‌هام دارم. یعنی انگار یه روز که خیلی خط‌دار شده بودن و سر و شکلی گرفته بودن و مبل‌هامون هم رنگ‌دار شده بودن، ازشون عکس گرفتم با از این دوربین فوری‌ها- پولاروید- که بعدش باید عکسِ یه کم مربع شکلِ خاکستری رنگ رو بگیری توی دست‌‌ت و تکونش بدی و فوت‌ش کنی تا کم کم خودش رو نشون‌ت بده - گاهی از وسط شروع به رنگ گرفتن می‌کنه و گاهی هم از کنارا - و چسبوندم یه جایی توی حافظه‌ام که حتما یه روزی عینش رو داشته باشم.

هنوز هم گاهی از اون عکسا پیدا می‌کنم گوشه کنارِ خاطره‌هام، اما دیگه خیلی واضح نیستن. شروع کردن از جاهایی که رنگ دار شده بودن، سیاه شدن...
این روزا،اون یکی مبلِ- اونی که مالِ تو بود- دیگه رنگ‌ش معلوم نیست، مالِ من همون آبی کم‌رنگ مونده اما. می‌بینی؟ من کم‌کم تغییر کردم- بی‌خیال شدم؟- تو رو گذاشتم تا هر چقدر دل‌ت می‌خواد بمونی توی سفری که ازش بر‌نگشتی...


پ.ن.کسی هست که بدونه فیلمِ دوربین پولاروید رو از کجا می‌شه تهیه کرد؟
12:01 PM + |
ستاره
اگر اون موقع که توی جنگل روی زمین دراز کشیده بودم و آسمون رو نگاه می‌کردم که هیچ‌وقت تا اون موقع این همه بهم نزدیک نبود و خدا خیلی پرو‌پیمون ستاره بارون‌ش کرده بود و همون موقع هم دو تا شهاب رد شدن و من چشمام رو بستم و جای تو آرزو کردم، آنتن داشتم و تو هم می‌شد که پیغامم رو بگیری، برات دو نقطه ستاره می‌فرستادم که یعنی، جات‌خالی‌یه و... هر دفعه دیگه هم که هی جات خالی می‌شد دو نقطه ستاره می‌فرستادم. الان تو هم یه عالمه ستاره داشتی ...
8:36 PM + |
سر نخ
دیدی اون وقتایی که وسطِ حرفته و بعدش یکهو زنگی، حرفی، رشته‌ی کلامت رو پاره می‌کنه و تو می‌گردی دنبال سر‌نخ و می‌گی، چی داشتم می‌گفتم؟ و مخاطبت دقیقا از همونجا که قطع کرده بودی، نخ رو می‌ده دستت! حسِ خوبی‌یه گوش شنوای شش دانگ‌ی داشتن.. برعکس‌ش هم هست. وقتی مخاطب‌ت گیج می‌زنه و می‌پره چند رج عقب‌تر و نخِ حرفهای چند دقیقه پیش بافته شده رو می‌ده دستت چه حسِ بدِ بی‌گوش شنوایی موندن رو داره !
11:35 AM + |
نفسِ مه ‌دارت
داشتم با خودم فکر می‌کردم که اگر اون روز جعبه‌ی سیگارت رو از توی کیفت در آورده بودی و همینطور که داشتیم آسمون ریسمون می‌بافتیم و من نگاهم به تو بود و تو حرف می‌زدی، یه سیگار گوشه‌ی لبت می‌ذاشتی و روشن‌ش می‌کردی و یه پک عمیق بهش می‌زدی و بعد دودش رو با نفس‌ت می‌دادی بیرون و فاصله‌ی بینمون رو نفسِ مه ‌دارت پر می‌کرد، شاید غریبگی‌یه بینمون نمی‌موند و الان یه قدمِ فیلی به‌هم نزدیک شده بودیم ... نمی‌دونم، اصلن شاید منم یازدهمین سیگار عمرم رو کنارت می‌کشیدم و حتی یه کم سرفه‌‌‌ام می‌گرفت- الکی- که تو لبخندت بشه و بگی، پاییز بیشتر می‌چسبه مه درست کردن ...
11:32 AM + |
فینگر‌تاچ
بار الهی، مرا فینگر‌تاچ بنما! که به اشار‌ه‌یی ملتفت شوم( دوزاریم بیافته)
اون دکمه‌ی لگد‌تاچِ مان را هم عنایتی کن و خاموش کن از اساس لطفا!
1:30 PM + |
از خود گله‌ای دارم و از یار ندارم


یار آمد و من، طاقت دیدار ندارم
از خود گله‌ای دارم و از یار ندارم
چندان که غم یار، ز خود بی‌خبرم کرد
حالی، گله از طعنه‌ی اغیار ندارم



خیلی مرتبط: لحظه
گزارش تصویری از کنسرت شمس: ایسنا- مهر
شعر از : هلالی جغتایی
2:57 PM + |
گوشواره
هر کی گوش رو می‌خواد گوشواره‌ش هم باید بخواد! البته باید که نه، بهتره که بخواد!
فقط امروز اون جاییش بهم یه کم برخورد کرد که خانم گوشواره تا نشستن تو ماشین و من خواستم حرکت کنم، پرسید، دی وی‌دی آقای گوشواره رو آوردی!؟ - البته سلام کرده بودیم- ماشین و گذاشتم تو دنده و گفتم، بله توی کیسه‌است! نمی‌دونم گمونم پوستِ کرگدن سرخود شدم که خیلی دردم نمی‌یاد دیگه، یا نه این‌وقتا فقط به تو فکر می‌کنم که زمان می‌گذره و بعدش صدای تو‌ست که می‌پرسه، امروز که سختت نبود ... نه نبود، فقط جای تو خالی‌ بود ...

پ.ن. این کلمه‌ی "بهتره" از اون کلمه‌هاست که دوست‌ش دارم وقتی جایگزینِ باید می‌شه!
5:10 PM + |
رمیدگی
راه‌های دیگه‌یی هم هست برای مطمئن شدن از این‌که هنوز دوستمی یا نه!حتمن نباید با گوشه و کنایه و قهر و رنجوندن و هزار آزمایشِ شدنی و نشدنی دیگه امتحانم کنی که! این جوری به جای این‌که اهلی بشم، رمیده می‌شم!
2:38 PM + |
حافظه‌ی پاییزانه‌ات
هنوز وقتی بارون تو کوچه می‌باره
دل‌م غصه داره
دل‌م بی‌قراره

سیاوش قمیشی توی آلبوم جدیدش باز یه آهنگِ بارون دار داره، گمونم اونم بارون خیلی دوست داره، عینِ خیلی‌های ما- نیمه‌ی دومی‌ها بیشتر!- که تا بهار می‌شه و بعدش روزهای گرم تابستون می‌‌رسن، برگای تقویم رو می‌شمریم که کی دوباره پاییز بشه و هوا ابر داشته باشه و بارون باشه و دستمون رو توی جیبِ لباس گرمامون فشار بدیم و راه بریم و راه بریم ... ابرا که بارون دار شدن و آسمون بی‌صدا بارید و بوی خاک که بلند شد، یادمون بیاد که، هی...، یه چیزی هنوز کمه‌ها توی این هوا! و برگای تقویم می‌گن، خیلی سال‌ه که گذشته از این نبودنِ،از این کم داشتن‌ِ توی روزای بارونی. بارونِ لعنتی‌یه خووب که منو بیشتر یادِ اونایی که نیستن می‌اندازه... یادِ آدمایی که توی بارون اومدن، موندن. توی بارون رفتن و تموم شدن و باز هستن کسایی که می‌یان، نوشته می‌شن روی تیره روشنِ ابرا، حک می‌شن روی برگای خیسِ شاخه‌های دور و تا همیشه می‌مونن روی حافظه‌ی پاییزانه‌ات...

چهل روز دیگه مونده تا مهر ...
12:27 PM + |
گاهی یک شعاع باریک و بلند و امن بزرگترین دلخوشی می شود و می ماند
" می گوید بو کن مرا
بو کن این معطر عریان را
که تا برگردی و میان گریه استخاره کنی
دیگر کسی تو را به نام کوچک هیچ ترانه ای نخواهد خواند "

سید علی صالحی

سخت است . از جان سخت بود این تصمیم . هزار اما و اگر دارد و نگرانی که هیچش را هیچ کس نمی داند ...
مثل یک شعاع نور می ماند روی دیواری قدیمی در یک کوچه سبز کم رفت و آمد ... دیواری قدیمی و سنگین که حجمی یاد و روز را به پهلوی خود دارد ... تکیه ها داده اند و سرها گذاشته اند و رفته اند . گاهی یک شعاع باریک و بلند و امن بزرگترین دلخوشی می شود و می ماند ... می ماند ، می ماند .که مگر هیچ دلخوشی و هیچ ماندنی هست که به بهای زوال جان به دست نیاید ؟
از وبلاگ neverland
1:57 PM + |
سازی که صدای تو‌ست
آدمای من رنگ دارن. اینو قبلن گفته بودم. خب آدمام صدا هم دارن. یعنی به وقتای باهاشون بودن که فکر می‌کنم صدای یه سازی هم توی پس زمینه‌ش می‌یاد! بودنشون- توی لحظه‌هام، بنا به موقعیتِ مکانی و جوی- صدای‌یه سازی رو می‌ده که فقط مال خوده خودشونه و هیچ‌کی‌یه دیگه توی اون موقعیت‌ها صدای اون‌سازها رو نمی‌ده!

خب بعضی‌ها توی اون لحظه‌هایی که دارن از خودشون می‌گن یا توی چشمات نگاه می‌کنن و دل‌تنگی‌شون سر‌ریز می‌شه، کمونچه‌ان. بعضی‌ها وقتی سرخوشانه باهاشون راه می‌ری و لحظه‌هه سکووت داره، لبخند داره و همه‌چی مهربونانه‌ست... فلوت‌. بعضی‌ها که روبه‌روت نشستن و بخار چایی‌شون شیشه‌ی پنجره‌رو تار کرده و منظره‌ی بیرونش بارون داره و ابر داره و دل‌تنگی هم...‌سه‌تار. بعضی‌ها که باهاشون-مثلا- رفتی کوه و کنار هم نشستین و از اون بالا ساختمونای نامرتب- کوتاه و بلندِ دود گرفته- رو نگاه می‌کنین و دنبال خونه‌ها‌تون می‌گردین تا به هم نشون بدین و گپ و گفتِ صمیمانه‌ی بی‌رودربایستی داری‌یه... گیتار- گیتارش برقی نیست قطعا!- بعضی‌ها که دست‌ت رو می‌گیرن تا روی برفا سر نخوری و دستشون مثلِ یه پناهگاهِ اطمینان داریه که دستای هیچ کی‌یه دیگه‌یی مثلِ اونا پناهگاه نداره یا اگر داره این‌قدر امن نیست...تار. بعضی‌های دیگه که وقتی باهاشونی، سعی می‌کنی قدم‌هات رو طوری برداری که نه ازشون جلو بزنی و نه ازشون عقب بمونی و وقتی کنارشون‌ی حواست هی جمع این باشه که دل‌‌شون رو نشکنی و کلن چشم‌ت بیشتر از این‌که نگاه‌شون کنه، نگرانِ مرزا باشه و این‌که از خط نزن‌ه بیرون- یا تو نزنی بیرون- و ته دل‌ت هم دوست‌شون داشته باشی اما یه جورِ ملاحظه دارِ یواش‌ی.. ویلون...

اما این سازی که صدای تو‌ست...
11:23 AM + |
take your breath away
Hitch: Life is not the amount of breaths you take, it's the moments that take your breath away.


زندگی اون وقتایی نیست که نفس می‌کشی، اون وقتایی‌یه که نفست رو بند می‌یاره.
10:27 PM + |
سفر
تا به خورشید فقط ذکر سحر باید کرد
12:45 PM + |
یه وقتایی هست که تو دل‌ت می‌خواد با یه جمعی باشی. بعدش نه این که همه‌ی اون جمع رو دوست نداشته باشی‌ها. نه! اما مثلا یک نفر اون جمع رو دوست‌ترته. حوصله‌ت هم نیست. اما با خودت می‌گی، خب اونقدر دل‌م براش تنگ شده که بخوام برم. بعدش می‌ری. بعد اون آدمه که خودت رو واسه بیشتر کنار اون بودن بلند کردی و بردی حتی فرصت نمی‌کنه یه کم حالت رو بپرسه، یا یه نگاه از اون ور میز بهت بکنه که یعنی، اوی! چه خبرا!؟ بعدش هیچ کدوم از این اتفاقای ساده که حالت رو خوب می‌کنه نمی‌افته که! تو توی راه داری می‌یای خونه که اس‌ام‌اس می‌رسه که: چه خووب بود که تو هم امروز بودی ...
9:41 PM + |
Home | Feed | Email | Profile





::کافه خرید ::

:: مي خونم ::
Blogroll Me!
:: گذشته ها ::
  • August 2014
  • November 2013
  • October 2013
  • July 2013
  • June 2013
  • May 2013
  • April 2013
  • March 2013
  • February 2013
  • January 2013
  • December 2012
  • November 2012
  • October 2012
  • September 2012
  • August 2012
  • July 2012
  • June 2012
  • May 2012
  • April 2012
  • March 2012
  • December 2010
  • November 2010
  • October 2010
  • August 2010
  • July 2010
  • June 2010
  • May 2010
  • April 2010
  • March 2010
  • February 2010
  • January 2010
  • December 2009
  • November 2009
  • October 2009
  • September 2009
  • August 2009
  • July 2009
  • June 2009
  • May 2009
  • April 2009
  • March 2009
  • February 2009
  • January 2009
  • December 2008
  • November 2008
  • October 2008
  • September 2008
  • August 2008
  • July 2008
  • June 2008
  • May 2008
  • April 2008
  • March 2008
  • February 2008
  • January 2008
  • December 2007
  • November 2007
  • October 2007
  • September 2007
  • August 2007
  • July 2007
  • June 2007
  • May 2007
  • April 2007
  • March 2007
  • February 2007
  • January 2007
  • December 2006
  • November 2006
  • October 2006
  • September 2006
  • August 2006
  • July 2006
  • June 2006
  • May 2006
  • April 2006
  • March 2006
  • February 2006
  • January 2006
  • December 2005
  • November 2005
  • October 2005
  • September 2005
  • August 2005
  • July 2005
  • June 2005
  • May 2005
  • April 2005
  • March 2005
  • February 2005
  • January 2005
  • December 2004
  • November 2004
  • October 2004
  • September 2004
  • August 2004
  • July 2004
  • June 2004
  • May 2004
  • April 2004
  • March 2004
  • February 2004
  • January 2004
  • December 2003
  • November 2003
  • October 2003
  • September 2003
  • August 2003
  • July 2003
  • June 2003
  • May 2003
  • April 2003
  • March 2003
  • Free counter and web stats