هدیه‌ی دوست...


نگاه کن، دستهات انگار که هنوزم توی دستمه...

متن ترجمه شده.
12:57 PM + |
مثل نوشتن در باد
از تو که می‌نویسم
کاغذم بند نمی‌شود
دست‌م خط می‌خورد

دل‌م به باد می‌رود.

11:30 AM + |
من از همه‌ی دوستانی که وبلاگ‌شون چند روزی‌یه لوگو نداره و فلش‌هاشون هم خونده نمی‌شه معذرت می‌خوام و دل‌م می‌خواد که من رو هم در غم خودشون شریک بدونن. خب منم اینایی که گفتم الان ندارم دیگه!
تا اول ماه –میلادی- صبر کنین و به روی خودتون نیارین که اتفاقی افتاده تا پهنای باندمون روبه راه بشه و بعدش قول می‌دم یه سفر زیارتی- سیاحتی ببرمتون!
7:01 PM + |
گوشی‌م از طبقه دوم پرت شد و به نرده‌ها و همه‌ چی‌یای سرِ راه‌ش برخورد کرد و بعد یه صدای گومپ مانندی کرد و ثابت موند!
من همینطوری خونسرد و گیج به بستن ِ بند ِ کفش‌م ادامه دادم. مطمئن بودم برم پایین هیچی ازش باقی نمونده ...
یه‌کوچولو شکست. یه ترک بر‌داشت. یه‌کم خمیده شد!

آخه وقتی حرف‌مون حرفِ نشونه‌ها بود، چرا بر‌می‌داری گوشیم رو پرت می‌کنی پایین بی‌خودی؟


1:24 PM + |
اینم از آهنگ ِشعر پائین....


1:15 AM + |
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دل‌شکن باشی


ه.ا.سایه



12:18 PM + |
حواس‌ت هست که چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من؟
یعنی شاید تو مانی، اما من قطعا نمانم؛ شک نکن!



2:52 PM + |
معرفی کارکنان نشر محترم چشمه- کتاب فروشی‌یه دوست داشتنی‌یی که هرگز نداشتم. اما خب کی می‌دونه!
اون ساختمون اداری‌یه بسیج ِ شرکت نفت(زیر پل حافظ) که تا آخر اونجوری نمی‌مونه! می‌خرم‌ش یه روزی!بعدش اونقدر بزرگ هست که مثل کتاب فروشی‌یه مگ‌ رایان، اون ته‌ش یه جا واسه بچه‌ها درست کنم. یه گلیم پهن می‌کنم و براشون از این کوسن بزرگ نرما می‌ذارم که بیان روش بشینن و یکی- شاید مامان‌م- واسشون کتاب بخونه و ... بعد اون وسط یه تام هنکس‌ی هم اومد که، خواهر، برادرش رو – می‌تونه دختر و پسر همسایه‌شون هم باشه!- آورده بود کتاب‌فروشی که، چه خوب‌تر!
12:55 PM + |
دیالوگ‌های خانوادگی

ته‌تغاری به من:
اصلن می‌دونی تو چرا ماشین خریدی؟
خب چرا؟
واسه این‌که منو باهاش استثمار کنی!


خواهری- در حال آویزان کردنِ لباس به چوب‌لباس‌ی- به من- سردرگم به کتابِ نت زل زده-:

چرا اخمات توی‌‌همه!
سرم درد می‌کنه. بعد‌ش هم نمی‌شه همش تو سگ بسته باشی که! منم-سگ- می‌بندم گاهی!
11:17 AM + |
وقتای سردردم دوست دارم توی تخت مامان‌اینا بخوابم. نمی‌دونم چه حس ِ آرومی داره واسم اونجا که بدون فکر می‌شم و راحت خواب‌م می‌بره، من‌ی که از خواب ظهر گریزون‌م، اما خب مجبورم! چون ترس ِ موندگاری‌یه سر درده، وادارم می‌کنه خودم رو بخوابونم حتما!

دیروز تا قرصا بیان اثر کنن، داشتم به دلایلی که می‌یام اینجا می‌خوابم فکر می‌کردم که، رسیدم به اون وقتی که خیلی مریض بودم و نه آبی از گلوم پائین می‌رفت و نه چیزی خوشحال‌م می‌کرد و ... همین جوری توی تخت مامانینا، روزها رو شب می‌کردم و شب‌ها رو روز با یه عالمه قرص که، فقط بتونم جلوی هجوم ِ بایدها و نبایدهای زندگیم رو بگیرم ... اون موقع تو دیگه رفته بودی، و من آخرین تلاش‌هامو برای نشکستن توی هر جمعی کرده بودم و حالا که همه‌ی اون مراسم‌ها و حرف و حدیث‌ها تموم شده بود کم آوره بودم، آره کم آورده بودم و دیگه دلیلی نمی‌دیدم بخوام این همه قوی باشم و... همه چیز از همین تخت شروع شد! توی همین تخت تصمیم گرفتم دیگه نقش ِ آدم های خیلی صبور رو بازی نکنم، که وقتِ شکستنم خب شکسته‌ام دیگه و بی‌خودی زخم‌هام رو پنهون نکنم. بعدش این پناه آوردن‌ه چند هفته‌یی طول کشید...
اونجا روی اون تخت -که حالا حکم یه جزیره رو داشت که از غرق شدن نجاتم داده بود، قرار بود تا یه کم با خودم و از دست دادن‌هام تنها باشم- دراز کشیدم و رفت و آمد و دل‌نگرانی‌یه خانواده‌ام رو نگاه ‌کردم، که هر کی، یه تشخیصی می‌داد و یه‌ داستانی می‌ساخت...یاد پدر‌بزرگم هم افتادم دیروز. که اون روزا اومد دیدن‌م – آقاجون همیشه بهترین هدیه‌ها رو می‌آورد و بوی ادکلن‌‌ش به تنهایی کافی بود تا به هیجان‌ت بیاره- اون روزا بسته‌های آقاجون هم کار‌ساز نبودن و ...
هه! چه روزایی بودنا! روزهایی که مدام صدای شکستن و ریختن ِ دیوار ِ بی تفاوتی‌م رو می‌شنیدم ... غرورم جریحه‌دار شده بود، یا از این شکستم که گذاشته بودم راحت تو بازی‌شون، رو منم حساب کنن؟

خب امروز که دارم اینا رو می‌نویسم- به لطف ادویل‌ها- سر درد ندارم؛ فقط جای ِ زخمای کهنه‌ام یه‌کم می‌سوزه که خب اصلن قراره کنار هم زندگی‌یه مسالمت‌آمیزی داشته باشیم!
12:36 PM + |
اگر با تو عاشق نشده بودم...
فکر می‌کنم که اگر با تو عاشق نشده بودم، لابد تا الان با خودم این‌قدر کنار اومده بودم که، دیگری رو دوست‌تر داشته باشم. بعد فکر می‌کنم که، نه! شاید هر کی‌یه دیگه هم بود و من دوست‌تر داشته بودم‌ش الان همین بود وضعیت‌م ...
بعدش باز با خودم می‌گم، نه! با تو بود که انگار فرق داشت همه چیز... بعد باز خودم رو توجیه می‌کنم که، خب تو فقط یه‌بار بود که، یکی رو این همه دوست‌تر داشتی و بعدش هم که دیگه امکانِ دوباره دوست شدن‌ رو – به شکلِ تر‌ناک‌ش- به خودت ندادی! تو که تجربه نکردی تا هی آدما بیان و برن و تو هی از دست‌شون بدی و بعد کم‌کم واسه خودت، بیدی بشی که از این بادها نلرزه! چرا بی‌خودی این همه سخت گرفتی به خودت و هنوز هم داری می‌گیری .. جواب سوال‌هام رو پیدا نمی‌کنم. این مریمِ الانا از اون مریمِ قدیما، ایراد می‌گیره و یه دانای کل‌ی هم هی این وسط خودش رو قاطی می‌کنی و ...خلاصه اوضاعِ خوبی نیست اول سالی!
مریمِ الانا سر راه‌ش هی رنگِ آسمون و نگاه می‌کنه و ابرای مدام در حال حرکت رو، و شروع می‌کنه با قدیمی‌یه پرسش و پاسخ کردن؛ دانای کل رو هم فعلا فرستاده INTO THE WILD نگاه کنه!
7:14 PM + |
نمی‌دونم دیگه دارم دل‌تنگ‌ت نمی‌شم یا آدابِ دل‌تنگیم فرق کرده.شاید هم وقتی به حرفات فکر می‌کنم، برای یک طرفه دوست داشتن و دل‌تنگ بودن خسته‌م. به راهی که اومدیم نگاه می‌کنم، می‌بینم فقط من بودم که راه‌ها رو باز کردم،- تا جایی که بلدش بودم- سنگ‌های بزرگ رو در آوردم تا تو راحت‌تر کنارم بیای و اذیت نشی، اما تو هر بار فقط از من عبور کردی. حتی وقتی سنگ‌های کوچیک‌تر وسط راهمون سبز شدن، تو فقط از روشون پریدی و ..

این روزها، دل‌م تنگِ تو که می شه- نبودن‌ت رو بهونه می‌گیره- واسه چند دقیقه‌یی زل می‌زنه به راهی که اومدیم. بعدش آروم از کنارت رد می‌شه – نه، هنوز نمی‌تونم بشکنم‌ت- حواسِ خودش رو پرت می‌کنه تا گیرِ قدمت‌ِ رابطه‌اش نمونه و...

توی فیلمِ فریاد زیر آب- به کارگردانی سیروس الوند- آخرش که عزت – داریوش اقبالی- چاقو خورده از آدم بده‌ی فیلم و داره می‌میره، به آذر – فرزانه تائیدی- که دوست‌ش داشت و اصلن واسه خاطر اون درگیرِ سنگِ بزرگ‌ش شد و چاقو خورد، می‌گه: خوبه آدم وقتِ رفتن به خودش بدهکار نباشه.

به خودم بدهکار نیستم؛ همینه که آدابِ دل‌تنگی‌م رو دارم از نو می‌نویسم.
2:53 AM + |
چه کس مرا از مهربان‌تر شدن با تو باز می‌دارد، جز خودت؟


1:52 AM + |
Home | Feed | Email | Profile





::کافه خرید ::

:: مي خونم ::
Blogroll Me!
:: گذشته ها ::
  • August 2014
  • November 2013
  • October 2013
  • July 2013
  • June 2013
  • May 2013
  • April 2013
  • March 2013
  • February 2013
  • January 2013
  • December 2012
  • November 2012
  • October 2012
  • September 2012
  • August 2012
  • July 2012
  • June 2012
  • May 2012
  • April 2012
  • March 2012
  • December 2010
  • November 2010
  • October 2010
  • August 2010
  • July 2010
  • June 2010
  • May 2010
  • April 2010
  • March 2010
  • February 2010
  • January 2010
  • December 2009
  • November 2009
  • October 2009
  • September 2009
  • August 2009
  • July 2009
  • June 2009
  • May 2009
  • April 2009
  • March 2009
  • February 2009
  • January 2009
  • December 2008
  • November 2008
  • October 2008
  • September 2008
  • August 2008
  • July 2008
  • June 2008
  • May 2008
  • April 2008
  • March 2008
  • February 2008
  • January 2008
  • December 2007
  • November 2007
  • October 2007
  • September 2007
  • August 2007
  • July 2007
  • June 2007
  • May 2007
  • April 2007
  • March 2007
  • February 2007
  • January 2007
  • December 2006
  • November 2006
  • October 2006
  • September 2006
  • August 2006
  • July 2006
  • June 2006
  • May 2006
  • April 2006
  • March 2006
  • February 2006
  • January 2006
  • December 2005
  • November 2005
  • October 2005
  • September 2005
  • August 2005
  • July 2005
  • June 2005
  • May 2005
  • April 2005
  • March 2005
  • February 2005
  • January 2005
  • December 2004
  • November 2004
  • October 2004
  • September 2004
  • August 2004
  • July 2004
  • June 2004
  • May 2004
  • April 2004
  • March 2004
  • February 2004
  • January 2004
  • December 2003
  • November 2003
  • October 2003
  • September 2003
  • August 2003
  • July 2003
  • June 2003
  • May 2003
  • April 2003
  • March 2003
  • Free counter and web stats