برای من ی که ترسوام.( من ی که، یه گوشه نشسته بودم و فیلم م رو می دیدم!) رابطه های جدید همیشه سخت بودن. حالا هم که خب سن و سالی ازم گذشته، فکر می کنم دیگه نمی تونم، نمی تونم چشمم رو روی قدمت ِ رابطه ها ببندم( که هر چی کهنه تر می شه و از محک زدن ها و توضیح دادن هاش می گذره، می شه یه جای امن برای بی صدا حرف زدن حتی!) دوستی یه رابطه ی دو طرفه ست و من می دونمش، ( یا حداقل، خیال می کنم که بلدمش) اما یه وقتایی می دونم که کم می شم. کم می یارم که، هی بخوام خودم رو توضیح بدم، هی بگم که، خانوم جان!( آقا جان) این حرفم شوخی بودا! یا اگر فلان کار رو می کنم، واسه مدلمه که اینجوریه! خب می دونم طول می کشه منو بشناسی و بدونی برای رنجوندن تو نیست که می گم، ببین، من برم خونه دیگه به سختی در می یام ا ! یا حرفای دیگه یی که خب حرفای منه، عکس العمل های منه و اینجوری باهاشون تعریف می شم! می دونم و بارها گفتم، دوستی زمان می بره. اما فکر می کنم واسه من (سن و سال من) سخت شده این زمان بردنه- اگر از ترسم رد شدی، یعنی، تاب آوردیم که کهنه بشیم با هم- یعنی چقدر ِ دیگه طول می کشه که ما همو بشناسیم، که همو ببخشیم، که دل مون واسه هم تنگ بشه و بتونیم به هم خیلی چیزا رو بگیم و هی خودمون رو واسه هم ازفيلـــتر رد نکنیم!؟
M
12:23 AM +
می خواد سوار ماشینای خطی بشه، همون ماشینا که مسیرشون تعریف شده است- سید خندان، ولیعصر و بر عکس- می خواد میرزای شیرازی پیاده بشه و چون اولین نفره توی صف، می ره کنار تا بقیه بیان و سوار بشن و خب مسافرای دیگه که سختشونه با کاپشن و لباس گرمای ِ دیگه یی که تنشونه خودشون رو ببرن، ته تاکسی، یه نگاه- از اونا که می گه این دیگه کی یه!- بهش می کنن و یکی شون هم یه چیزی زیر لب می گه که، خب مفهوم نیست. اون که می خواد میرزای شیرازی پیاده بشه، همون سر می شینه و در رو هم، آروم می بنده که صدای آقای راننده در نیاد. توی ماشین هیچ کس حرف نمی زنه، فقط یک بار، زنگ ِ موبایلِ آقای راننده سکوت رو می شکنه که، خب جوابش رو هم نمی ده! بعدش که می رسن سر میرزای شیرازی، می گه، ممنون. پیاده می شم و این جاست که، چهار تا چشم بر می گردن و با یه نگاه مهربون که توش انگار هم تشکره- واسه این که باز مجبور نیستن توی این هوای سرد پیاده و سوار بشن- هم یه کوچولو معذرت خواهی- معذرت خواهی یه مال ِ اونی بود که، اون اول زیر لب یه چیزی بهش گفته بود- نگاش می کنن ... -نمی دونم حالا واقعا این چیزا توی نگاه ِ مسافرای غریبه بود یا اون دوست داشت این جوری واسه خودش فکر کنه!!- حواسش هست، در تاکسی رو آروم می بنده و پیاده می شه...
مسافره واسه این می خواست میرزای شیرازی پیاده بشه که، خودش رو ببره پیاده روی. وقتی تاکسی دور می شه، جوراب ِ آی پادش رو تنش می کنه و صدای آهنگش رو هم بلند می کنه، دستاش و می کنه توی جیب ِ کاپشنش و به خودش می گه، امروز با شعر ِ تخته وایت بردِ ، نشر چشمه، فال می گیرم. دماغش رو توی شال گردنش فرو می کنه و راه می افته ...
پ.ن. فالِ مسافره رو اینجا هم نوشته...
M
1:11 PM +
وقتی صبح می گی، صبح به خیر، یه صبح به خیر ِ خالی. ( بدون هیچ شکلکی، از قبیل دو نقطه پی و دی و ستاره و امثالهم) بازی رو تو شروع می کنی و این بازی تا شب که باز، یه شب به خیر بگی با پسوند یا پیشوند، می تونه ادامه داشته باشه. اما خب، همه اینها باید جواب داده بشه، یا نه؟ بدون جواب که نمی تونی بری مرحله ی بعد. شطرنج که نیست، بتونی تنهایی با خودت بازیش کنی و آخرشم خودت و بِبَری!
پ.ن. یعنی بازیمون رو بلد می شی؟
M
11:58 AM +
این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است
دریاب کار ما
که نه پیداست
کار عمر
حافظ
M
4:40 PM +
نوار رو گم کردم.
آهنگ ِ داره می خونه.
...همچون نسیم از برم بگذر
یک لحظه در دیده ام بنگر ...
نوار ِ لعنتی رو گم کردم...
آهنگ ِ لعنتی داره می خونه...
مریم چرا...
M
11:50 PM +
زمان: صبح خیلی زود.
مکان: طبقه ی آخر ساختمون پلاسکو.
دستی می یاد توی کادر، روی یه تیکه کاغذ می نویسه: می رم به ماهی های اون پایین آب بدم.
.
.
.
بعدش و هیچکی نمی دونه.
M
12:07 PM +
دارم فکر می کنم، توی این هوای بارونی، اگر می شد که از اداره بزنم بیرون. یعنی خودم رو کجا دوست داشتم ببرم؟
M
11:56 AM +
خیابان های خیس
کوبش باران بر خاطرات…
تو
در کنارم
دستهامان
در تلاشِ کلام آخر
دستم می لرزد
چشم می گشایم
دستت نیست.
الهام پاوه نژاد
M
11:42 AM +
گُل و خل خلی
یک خل خلی به گلی تنها در وسط دشتی می رسد. اول می خواهد آن را بچیند، اما بعد فکر میکند این کار ظلمی بی فایده است. پس کنار گل زانو می زند و با خوشحالی با آن بازی می کند، یعنی: گلبرگ هایش را نوازش میکند، فوتش می کند تا برقصد، مثل یک زنبور وز وز می کند، عطرش را بو می کند، و آخر سر زیر گل دراز می کشد و با آرامش عجیبی به خواب می رود. گل فکر می کند:عین گله.
قصه های قر و قاطی- خولیو کورتاسار
M
2:25 PM +

از ابرها
آن که تویی
نخواهد بارید.
هوشنگ چالنگی
پ.ن. عکس و انتخابِ شعر، از وبلاگِ بی همگی .
M
5:52 PM +
می گه: خوشبخت کردن آدمها مثل پختن یه خورشتِ قیمه ی خوشمزه و جا افتاده ست.
این که بخوای کسی رو خوشبخت کنی کار آسونی یه، وقتی که دوستش داری، اصلن دیگه مثل یه وظیفه نیست برات.
تو دل ت می خواد خورشتت خوشمزه باشه و همه تلاشت رو می کنی، به همین راحتی ...
می گم: خورشت قیمه زیاد دوست ندارم.با لیمو عمانی و لپه مشکلات دارم. می شه، من به قرمه سبزی یه بدونِ لیمو عمانی فکر کنم؟!
می گه: حواست پرت می شه... خروجی ها رو فراموش می کنی.. تا خروجی بعدی باید کلی وقت و انرژی بذاری، کلی راه اضافی یه که باید بری و برگردی.. و این همه فقط برای اینِ که حواست نیست کجاست که باید از این راه خارج بشی.
می گم: آره ها، اون وقتا که ماشین داشتم همش از این اتفاق ها می افتاد برام! حالا که بی ماشین م اما همش حواسم به راننده ست که به موقع یادش بندازم از کجا بره و چی کار کنه تا به اتلاف انرژی و اینا نرسیم دیگه.
می گم: می خوام اول هفته ها که چشمام و باز می کنم، بین ِ زنگ ساعت ِ موبایلم که هر 5 دقیقه ست و غلت زدن هام توی تخت به این هم فکر کنم که، تا آخر هفته بیشتر زنده نیستم و باز از صبح شنبه، شروع بشه این داستان و ... راستی، کارتِ اهدای عضوم م هم توی کیف ِپولمه،تو حواست باشه و ...
می گه: خفه! حالا بیا بغلم، که سه روز بیشتر وقت ندارم بغلت کنم!
پ.ن. "می گه" ها، هر کدام به تنهایی شخصیتی حقیقی دارند و همشون هم واسه خودشون کلی مودب و با وقار و اینان ، البته به غیر از اون آخری!
M
7:07 PM +

گفته بودم این آقای تخته سیاه رو بیشتر از قبلی ها(آقای اوف) می دوستم؟ خب حالا می گم!
هی! فکر کن! همه ی آدما یه تخته سیاه گوشه ی دل شون داشتن. بعدش واسه تخته سیاهه، می شد حالت تعریف کرد که، در موقعیت های خاصی دیده بشه و وقتای دیگه، مخفی باشه به کل! بعدش اون حرفایی که سخت ت بود و نمی تونستی توی چشم طرف نگاه کنی و بگی، دلخوری ها و دل تنگی ها و غیره و ... یا وقتایی که بی حوصله یی و خسته یی و نمی خوای هی واسه اطرافیانت تکرارش کنی! اون تو می نوشتی و خب، دیگه گفته بودی ش و بعدش فقط باید یه کم توضیحش می دادی، یا نه، اونقدر طرف ت، فرهیخته بود که، حتی ازت توضیح هم نمی خواست و فقط دلت رو می خوند و ...
خب من الان تخته سیاه لازم م!
M
12:34 PM +
هر جای نامه ات که باشم خوب است.
لابه لای دست خط تو خوانده شدن را دوست دارم.
M
12:29 PM +
زخمی که زنی برما
مردانه و محکم زن
سنایی
M
1:10 PM +