آنچه از تو دارم را، آنچه به شهادت از تو دارم را، به کی نشان بدهم؟ به کی بگویم که تو هستی؟ به کی بگویم که تو را دارم؟
دنیا ایستاده روبهرویم و پوزخند میزند. دنیا هزاران دلیل محکمه پسند دارد که به من بخندد. به تو بخندد. و من دستها را باز میکنم و ... چه دارم؟ گاهی اشک و همیشه دلتنگی.
ریحون بنفش
_______
یک اتفاق ِ مسخره که، هیچیش دست ِ تو نبوده، یکهو کلی بهونه رو که مدتی پسشون زده بودی و فرستاده بودیشون اون عقبا، کلی دلخوری و فکر که روی هم تلنبار شون کرده بودی تا سر فرصت یکی یکی بیاریشون و بشونیشون و بهشون فرصت بدی تا حرف بزنن، هول می ده جلو و همه چی با هم قاطی می شه،تو نمی دونی اول باید کدومشون رو بشونی روی صندلی و یه دل سیر بذاری حرف بزنن و بعدش تو هم حرفاتو بزنی و خدا رو چه دیدی، اصلن شاید بعدش پاشدن رفتن پی کارشون ! نمی شه که اما! الان همشون با هم قاطی شدن و هی سر صندلیه دعوا می کنن ! منم که بی دست و پا، نمی تونم اولویت بندی کنم و تک تک به همشون برسم، بعدش می بینم با نوشته های قدیمی کسی که چیزی از خاطراتش نمی دونم و فقط احساس می کنم نوشته هاش می تونستن نوشته های منم باشن. اشک ِ می یاد سراغم اونم کی؟ سه صبح !
کاش بین همه اون فکرا، هنوزم تو بودی و با کلک، خودتو می انداختی جلو و می شستی رو صندلی، فقط تو بودی که می تونستم برات از خودت بگم و خسته نشم و بذارم بقیه فکرام توی صف منتظر بمونن... کاش بودی.پر رنگ و واقعی ...
M
10:33 PM +
بعد از سفر، آدمها یا به هم نزدیکتر می شن و رابطه شون محکمتر می شه. یا از هم دور می شن و از اساس قطع می شه ارتباطشون.
دلم دوستیمونو عمیق تر می خواد، اصلن بیا یه مسافرت با هم بریم.
M
12:30 AM +

بنفشه ها در عمرم آمدند و رفتند. همه یک نام داشتند؛ فقط بنفشه. همین، فقط بنفشه. بنفشه ها آمدند و رفتند. کسی نام واقعی آنها را نمی دانست. ما فقط آن ها را بنفشه خطاب کردیم. ما فقط آن ها را در بهار صدا کردیم.
پنجره را می گشایم. برف ها سر انجام آب شدند. بنفشه ها از زیر برف ها قد افراخته بهار را به خورشید صبحگاهی باز می گردانند. با چشمی از من که در زمستان تیره شد. بنفشه ها را از پشت پردهای که به مه و باران آغشته است می بینم. هنوز رنگ بنفشه ها را از گذشته در حافظه دارم. رنگ بنفشه ها را از خاطره بیرون می آورم. بر بنفشه های پشت پنجره حک می کنم. سپس فوج فوج بنفشه های جوان به دنیا می آیند.
به من می گویند: در پایان بهار آن پردهء آغشته به مه و باران از چشم من کنار می رود. دوباره بنفشه های جوان سهم من خواهد بود، دیگر بنفشه ها از چشم من نخواهند گریخت. بنفشه ها را چون همهء فروردین های عمر بنفشه می بینم. آن پرده آغشته به مه و باران کاذب از چشم من ذوب می شود. بر روی بنفشه های جوان پرده ای از مه و باران می شود. با باور پنجره را می گشایم. بهار است.
این همه بنفشه، احمد رضا احمدی، مجله فیلم، فروردین 86
اگر مجله فیلم نمی خونین. خُب نخونین! اما شماره های ویژه نوروزش رو از دست ندین هیچوقت. بهاریه های پرویز دوایی، آیدین آغداشلو و رضا کیانیان، امیر قادری و خیلی های دیگه که می شه دوستشون داشت و با جمله ها و خاطره هاشون، بهار رو پشتِ کلمات لمس کرد...
اینم بگم که، از جمله های همون بهاریه های معروف پرویز دوایی قرض گرفتمش:
آدم ها دلشان به دوستی هم گرم بود و هست...
سال خوبی داشته باشیم.
M
10:22 PM +
سنگی در آب انداختم
که دایره ای بسازم
قورباغه ای مرده
بالا آمد
آه
سال هاست قانون بازی را
فراموش کرده ام.
قدسی قاضی نور
M
7:37 PM +
هر سال که وقت دل کندن از نامه هاو کارت های تبریک و این جور چیزهای خاطره انگیز می رسه، یک حسِ خاصی دارم. بعضی هاشون کلی سر حالم می کنن، حتی با بعضی هاشون می خندم! (اونایی که مال دبیرستانم هستن، یا اون نقاشی هایی که، مال وقتیه که توی مدرسه ابتدایی، معلم نقاشی بودم و بچه های کلاس اول برام زیرشون نامه می نوشتن، کلمات ِ کسره و فتحه دار که ردشون از روی کاغذ پاک نمی شه حتی اگر سال ها ازش بگذره، با چندتایی هم غلط دیکته، که توش تمام محبتشون پیداست، چه بوی ساده گی دوست داشتنیی میدن، کلی بهم می چسبه... یا نامه های کله کو و کارتهای تبریکش، که توی همشون تنها یک شعر هست که بچه ام هی تکرارش می کنه: "دوستت دارم" را. من دلاویزترین شعر جهان یافته ام. یادم باشه،اذیتش کنم، که فقط انگار، یه شعر بلد بوده اونوقتاش!)
با بعضی هاشون تعجب می کنم از اینکه چطور هنوز دارمشون و تو دلم خودمو سرزنش می کنم که چقدر پا بند گذشته ها، خودمو نگه داشتم، چرا نمی تونم یکهو، از همش دل بکنم و بریزمشون دور!
هرسال فقط از یکی از نامه ها، از یکی از کارت ها و یکی از سر رسیدهایی که زمانی روزمرگی هامو توش می نوشتم می گذرم. امسال دیگه اما سر رسیدی نیست. (آخریش همون اولیش بود، که جلد طوسی داشت و خیلی هم دوستش داشتم و پارسال بلاخره بعد از کندن چند برگش، خودمو راضی کردم، بندازمش دور. چند تا از سر رسید هارو هم، توی آتیش انداختم! همون قدیما. فکر می کردم،با دیدن اینکه می سوزن و تکه هاشون تو هوا پراکنده می شه و بعدش روی خاکسترشون آب بریزم، برای همیشه از یادم می رن!)
هیچ سر رسیدی نیست که تو، توش باشی، هیچ کارت پستالی، که تو، توش برام نوشته باشی. فقط دو تا نا مه است. همین! فقط یکیشو نگه می دارم، اونی که تاریخ زمستان رو داره، اولین شعری که برای من بود:... همدمی دارم چون بوته گل، بوته یک گل ناز...
چشمهامو می بندم روی هر چی خاطره است. سال جدید که برسه، تو فقط، یک برگه آ چهاری،هستی که چهار بار تا خورده. جا مونده پشتِ همه ی خاطرات خوبم.
M
7:45 PM +
توی آرشیوم چهار سالِ گذشته رو ورق زدم، آدمهای مجازی رو، که بعدش واقعی شدن و الان دیگه دارن واسه خودشون کلی قدمت دار می شن...
ورق زدم تورو ،و روزهایی که بوی تو رو می گرفتن و روزهای هم که بوی تو رو نداشتن اما اون پشت ها کمرنگ ایستاده بودی ...
خودمم ورق زدم، دیدم تغییرات کردم انگار! تغییراتی که انگار واسم خوب هم بودن! مریم تک بعدی و دنیا دوست نگرفته! اوه... چه الان دوستاشو دوست داره، چه احساساتش راحت تر از گذشته هاش به مرحله بروز می رسه! ها ها... چه آدم نجوشی بودم قبلنام! مدل ِ نا معاشرتانه ی مردم گریز!اما هنوزم لا به لای خط ها و کلمات، اون ترسم مونده، اون ترسه که هی از شجاع بودنم، نا امیدم می کنه ...
همینادیگه! یه کم دیگه بگم، اون حس نوستالژیکِ همیشه بیدار،اشکمو در می یاره!!
چهار ساله شه دیگه الان .Labels: سالگشتگی
M
11:30 AM +