فیلم دیدن مفرط هم یه مدل افسردگیه!اینو رکسانا می گه، وقتی به حرفش فکر می کنم می بینم، آره، همینه که می گه. این روزها فقط فیلم می بینم،مدل ِ بدی هم! تا یکیش تموم می شه به بعدی فکر می کنم! صبحها از ساعت 7 که موبایلم زنگ می زنه تا ساعت 8 که اصولا باید سر کار باشم، دارم توی رختخواب غلت می زنم و به شخصیتهای فیلمام فکر می کنم، یا فیلم رو اونطوری که می خوام بازسازی می کنم یا توی موقعیت های اونا خودمو قرار می دم و هی با فیلمها همدردیم می یاد، و این یعنی، فرار از فکر کردن به چیزهای مهمتر زندگیم، فرار از همدردی با خودم و روزهام و من خودم می دونم اینو!
ته اش اینکه، خود گریز بین شدم این روزها، هی خودمو نا دیده می گیرم، قبلنا واسه این مدلم مثلا یه خرید درمانی کمکم می کرد، اما حالا خریدهام* یک راست می رن توی کمد و دیگه نگاشونم نمی کنم حتی!
* کتاب هام رو هم نمی خونم! فقط می خرم و روی هم تلنبار شون می کنم!
پ.ن.کلاسمم نرفتم باز! اصلن فکر کنم این ترم، به خودم مرخصی استحقاقی بدمش!Labels: غُر
M
7:37 PM +
نوشتی:
از مقابلت می گذرم، نمی بینی !؟
نوشتم:
َسر به زیر ِ نبودن ِ توام
نمی بینی ...Labels: دورتر ها
M
11:29 AM +
به مامان می گم، می شه این دیگه آخرین کابینتی باشه که می تکونیش!؟
می گه، خُب باشه اما چی کارم داری ؟
می گم، بیا با هم یه کم حرف بزنیم!
به خواهری می گم می شه تلفنت تموم شد بیای پیشم؟
می گه، باشه، اما چیزی شده ؟
می گم، نه فقط می خوام یه کم با هم حرف بزنیم!!
به مامان می گم، زانوی راستم درد می کنه، تازه هنوزم کمرم خوب نشده که از پله ها تاسوعایی خوردم زمین، تازه خانومه که امروز ازم خون گرفت، دستم اندازه یه فندق باد کرده ، ببینش..
مامان خنده اش می گیره، می گه همینا رو می خواستی بگی؟! می گم نه،خیلی بود، اما فعلا همینا ... مامان می ره تا یکی دیگه از کابینت ها رو بتکونه!
اما به خواهری نمی دونم چی می خوام بگم،اونم یه کم می شینه کنارم و یه حرفایی می زنیم، اما حرفام اینا نبودن که...
پ.ن.دلم براي بدون قاب زندگي كردنم تنگ شده،بدون قوانین دست و پاگیر خودم.
M
12:06 PM +
مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد
بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد
M
12:39 AM +
خانوم عطریه می گه: چقدر سخت می گیری! می خوای اصلن همون عطر قبلیتو بدم!
می گم، سختمه، چون آدمها رو با بوهاشون به خاطر می یارم!
به خواهری می گم با اینکه سخت گرفتم،اما هنوزم نمی دونم با اینی که خریدیم دوست می شم یا نه!اونم می گه سخت نگیر!
پ.ن.اگر یه روز به هم بر خورد کردیم و چشمهامون هم بسته بود!منو یادت می یاد؟!
پ.ن. با اینکه همیشه یه عطر جدید می زنی، بوی تو همیشه یادم می مونه،وقتی خودمو توی گردنت قایم می کنم،وقتایی که خداحافظی می کنی...
پ.ن. هیچ کدوم از این تو ها،تو،نیستی اما!!
M
3:25 PM +
این زندگیه، بهشت که نیست.تو مجبور نیستی کامل باشی.
از دیالوگهای فیلم جیا
M
12:59 AM +
بخش هایی از وجود ما تغییر نمی کند. همه ضربه های ما از روز تولد به یادمان نمی ماند. آن ها حل نشده باقی می مانندو اگر ضربه ای در سه، هفت یا دوازده سالگی خورده باشیم، مثل اولین دروغی که می شنویم... این مسائل تلخ در نا خود آگاه ما باقی می مانند و بعضی چیزها باعث شان می شوند که خودشان را نشان بدهند و این به سن آدم هم ربطی ندارد .
گفت گو با داستین هافمن – مجله فیلم
- دنیا فقط اون وقتایی که خودش دلش می خواد،خیلی کوچیک می شه.
خوشحالم فقط که، من باهات روبرو نمی شم و تو همش جلوی کس و کارای من در می یای!
M
1:08 PM +
اگر دمی بنوازد مرا نگار چه باشد
M
1:03 AM +
لحظه ی رفتنه
دستاتو می بوسم
باید برم حتی اگه
اونجا بپوسم
منو ببخش
منو ببخش که ناگزیرم
باید برم حتی اگه
بی تو بمیرم
اِبی
پ.ن. انگار هنوز هم گیر خاطراتمم...
M
12:00 AM +