هی رفیق !
می دانی ! دلم برایت زود تنگ می شود ، خيلي زود ...
انگار هر روز هم که تو را ببینم باز کم است !
دلم می خواهد کنار تو تمام خیابان های پینه بسته از خاطراتم را بشویم
و آنجایی که راه ها باریک می شوند
قدم هایم را جای قدم های سپیدِ تو بگذارم
دلم می خواهد بگویی : بیا ! نه اینکه
از پشت دلتنگی ها و حرف هاي نگفته ات
پیدا کنم : باید بیایم !
دلم می خواهد قراری عجولانه بگذاری
می دانی که می آیم ...