*آهنگ ستار ..تكيه گاه ..
.......
همه ي آرامشت بودم ؟ لبخند شادي ؟! گريه درياچه ها را به چشمانم تاب نمي آوردي ؟!
ابر سوگوار هم كه باشم تمام دريا ها را هم گريه كنم ، همان بهتر كه آرامش كسي نيستم تا شانه اش را تكيه گاهم كند ، كه ، گريه هايم را بشنود و برود و بمانم بي تكيه گاه ...
همان بهتر كه نيستي ...
M
5:57 PM +
وقتي پوسته ي دلم نازك مي شود
و تو، محكم به دلم مي كوبي
به دنبال بهانه اي مي گردم كه نباشم
محكم مي كوبي
مي شكنم ...اما ، بهانه اي پيدا نمي كنم !
M
11:52 PM +
مي گويم دلتنگ ِ تو ام
مي خندي كه ، نارفيق و دلتنگي ؟!
نارفيق ِ تو مي مانم ،دِلتَنگ .
M
9:39 AM +
تو فکر می کنی عاشق شوم یا نه ؟
معجزه ها با باد رفته اند
و چشمانی که چشم ِ مرا گرفت
همیشه در حاشیه آینه جا ماند
و پشت ِ پنجره چه قدر نیامد آن که قرار بود
پشت پنجره
دیر است .
گراناز موسوی
M
11:09 AM +
زل زده بودي بهم و خيره نگاهم مي كردي ، با من حرف بزن ، بغض نكن ، به من بگو ...
چشم هامو بستم ...
نمي خواي از اون روز باروني بگي كه از كنار تمام برگ هاي خيس ِ بارون خورده به آرومي رد مي شدي تا خلوتشون رو بهم نزني ؛ نمي خواي از روزي بگي كه چشم انتظاري برات معناي ديگه اي داشت و ثانيه ها عاشقانه به ساعت تكيه كرده بودن و براي رد شدن دنبال بهونه مي گشتن و تو كوچه هارو بغل مي كردي و به حرف هاي زمين گوش مي دادي و تمام راز هاي پرنده ها و دلتنگي ابرها رو مي شنيدي.... نمي خواي بگي كه بارون به شيشه تلنگر مي زد و لحظه لحظه ي اون دقايق به دلت ؛ نمي خواي از روزي بگي كه دست هات رو به آرومي تو دستش گرفت ، تنها به اندازه ي ثانيه ي عاشقانه كه اين بار بي بهونه وسر به هوا با سرعت باد گذشت و تو به آرومي دست هاتو كنار كشيدي , اما نگاهش از پلك هات رد شد و نگاهت رو همراهش برد و تو باز هم خوب خداحافظي نكردي ...
چشم هامو باز مي كنم ، نه ، نمي خوام ،
بگذار بمونه تو دلم ، يك جايي بين بودن تو و نبودن تو ...
تو سپيدي صبح نگاهم مي كردي اما نگاهت خيرگي شب رو نداشت ...
با يك عالم حرف ِ نگفته به كبوتر ها صبح بخير گفتم
و تو ،
تو سپيدي صبح مثل هر روز رفتي تا شب ؛ كه بيدار خواب ِ حرفهاي نگفته ي من باشي .
M
11:46 PM +
نوشتی :
از مقابلت می گذرم ، نمی بینی !؟
نوشتم :
َسر به زیر ِ نبودن ِ تو ام
نمی بینی ...
M
9:59 AM +
یک وقتی نوشته بودم
"نه
بر نمي گردم
نگاه نمي كنم
همه روزهاي كهنه كاغذي مو
تا مي كنم
تا سر فرصت
پاره شون كنم "
گمونم اون فرصت رسیده ، بوي کاغذهای نا گرفته ، حالم رو به هم مي زنه !
M
1:18 PM +
می خواستم بنويسم، خوابم برد. باد زد تمام ورق ها پر کشيدند.
می خواستم بنويسم قلم روی کاغذ نمی چرخيد. اشک بود، آب زده بود کاغذ ها خيس بودند، جوهر پخش می شد سفيدی ها را کدر می کرد. می خواستم بنويسم، واژه ها وزن نداشتند، جدا می شدند از کاغذ معلق دور می شدند، مثل، مرغانی که لانه ندارند، سرگردانند.آشيانه ی واژه هام را چه کسی بود ويران کرد؟
می خواستم بنويسم، بند بند جملات می شکست می ريخت کنار دستم. جملات سر و دست و پا شکسته، همانند آئينه ای که خرد شده باشد، هر تکه اش جدا افتاده، هر تکه اش رها، هر تکه اش حقيقتی را می نماياند. آئينه ی واژه هام را ، چه کسی بود شکست؟
می خواستم بنويسم، آسمان به اندازه آبی نبود، نرگس نبود، رنگ نبود، بوم نبود، نقاش رفته بود ...
می خواستم بنويسم خوابم برد. خواب سکوت می ديدم، نوشته هام برکه ی کم عمق دشت شوره زار، چه زود آفتاب زد برکه را خشکاند ... تمام تعابير لطيف بخار شده بود، خاک از تشنگی لهيب می زد.
می خواستم بنويسم، در قاب خالی ام قحطی افتاده بود.*
*از وبلاگ خط سوم
M
12:39 PM +