دلگیرم می کند
این سَر به هوا گُذشتنت
لَنگر که میکشی
بادبان که اَفراشته میکنی
و با... باد که میروی ...
اِنتهای لَنگرت خیس است و ِدلم ته دریا ...
دلگیرم می کند
این سَر به هوا گُذشتنت ...
M
11:19 PM +
دختر عجیبی بود همه با احتیاط از کنارش رد میشدن و از ترس زیر چشمی نگاهش می کردن ... میگفتن میتونه دهنشو به اندازه تموم چیزهایی که می خواد ببلعه باز کنه و با یک حرکت سریع همه چیز رو قورت بده :
تمام کتاب های عاشقانه .... تمام نامه های دلتنگی ... تمام عکس های دو نفره ... تمام کفش ها ولباس هایی که هدیه گرفته بود ... تمام شیشه های خالی عطر هایی که تو جعبه کفش نگه داشته بود ، با جعبه کفش ... تمام گل های یاس و مریمی که همیشه خشک شده هدیه گرفته بود ... و همونطور نگهشون داشته بود توی روسری آبی که روز آخر پسر به گردنش بسته بود و تو اون روز ابری و بارونی یک دفعه بی دلیل بعد از یک خنده طولانی و نگاهی خیس از تمسخر تو همون پارک خالی از پرنده ... برای همیشه ترکش کرده بود ....
ماه ها بعد که پسر رو اتفاقی تو همون پارک خالی از پرنده دوباره دید ...یه چیزی تو دلش شروع کرد به جوشیدن و قُل قُل زدن ، یه چیزی مثل حباب تو دلش می ترکید ودوباره حباب میشد ... دست خودش نبود ، حرف پسر که یه روز گفته بود : اونقدر تند تند دلتنگ میشه که ، دلش میخواد ، دختر نهنگ بود و اونو قورت میداد ، تا ، برای همیشه تو دلش باشه * ... مثل حباب تو دلش ترکید ودوباره حباب شد ... حتی وقتی با یک حرکت سریع ... اون نگاهی که دیگه خیس نبود و مثل غریبه ها بهش خیره شده بود رو ،هم قورت داد ، دلش آروم نشد ...
پسر رو دیگه از اون روز کسی ندید ... فقط مردم ... دختری رو میدیدن که مدام با خودش حرف میزنه و گاهی با فریاد هایی مردانه کمک میخواد ...
پ.ن
* از دیالوگ های فیلم بی تا ./
M
1:17 AM +
هیچ چیز از مهربانی من نیست این را به خاطر بسپارید ... من آنقدر ها که شما گمان کردید مهربان نیستم ، گاهی چنان عصبانی میشوم که ...، شاید تنها شیشه شکسته پنجره اتاقم شاهد خوبی باشد که این روزها پر ترک مرا مینگرد ، بگذریم ...
گاهی گمان میکنم بیش از اندازه مراعات دوستی را کرده ام ... همان روابط سطحی که من پنداشتم روابطی دوستانه است و شما می پندارید روابطی سطحیست ... من هیچوقت به خودم اجازه نمی دهم از روابطی که چیزی از آنها درک نمیکنم و نمی دانم ، دخالت کنم و با بر چسب ...سطحی بودن به آن نگاه کنم ...من فقط میدانم دوستان خوبی پیدا کرده ام که اگر سر بر شانه شان بگذارم و درد این روزهایم را فریاد هم بزنم ...میشنوند و دستشان را بر گوش هایشان نمی گیرند ...
مگر این خود شما نبودید که مرا به سمت دوستانم یا همان روابط سطحی که میگویید، هول دادید؟ که دل نگران تنهایی من بودید ... که با سو تفاهم هم که شده آنها را به من و من را به سمتشان هول دادید ...به این زودی یادتان رفت ؟! هرچند سطحی نگریستن ...فراموشی هم می آ ورد ! نه ؟!
من منکر داشتن توقع نیستم که تمام رابطه های دوستانه همیشه با یک دنیا سوء تفاهم آغاز میشوند و یک کوه توقع ... اما اگربمانند و پا بگیرند ... تمام مهر دوستیست ،همه آن توقع ها ...
.. نمیدانم ، فقط میدانم هیچوقت دوستی های سطحی یا به قول شما (روابط سطحی) نخواستم و نداشتم تا حرف ها یا متلک های شما را بفهمم....
حرف دیگری نیست ... غار تنهایی خوش بگذرد ./
پ.ن
این نوشته ، تنها ، جواب یک نامه بود ...بی هیچ ادامه ای ... همین ./
M
2:29 PM +
کاش مانده بودی ، نه ... کاش هیچوقت نرفته بودی ....حالا دیگر رفتن تو و ماندن من ، حکایت تازه ای نیست ، با این همه ، باز هم وقت رفتنت ، نگاهم را پر می کنم از نگاهت و دستانم را از سر انگشتانت ... حالا هر چقدر میخواهی از حرف هایم به کنایه بگذر ... هر چه میخواهی از من دور شو ... هر چه میخواهی غربت را بهانه کن برای وقت و بی وقت ، غریب شدنت ... باشد ... بغضم را هم از رفتنت پر میکنم ... اما گریه .... نه! نمی خواهم از چشمانم بریزی و گم شوی ... نه ... گم که نمی شوی ... هنوز هم این منم که می مانم و گم میشوم ... به مهر کلامی که گاهی ، با نسیم می آید و با نسیم هم می رود ، به نرمی نگاهت که هنوز بیقرار می شود گاهی از شکستن های من و دلی که هنوز هم گاهی دلنگرانم است...
چقدر، حرف نگفته و چقد ر، حسرت دوستی .. .که ماند .... !!
...وقت رفتن ِ توست .
... سفرت به خیر ، خوب ِ من ./
M
11:22 PM +
ما یه دوستی داریم که ایشون هم یه شرکت تبلیغاتی دارن و امروز یه جورایی مثل افتتاحیه یه سری از دوستان خوب رو دور هم جمع کرده بودن در محل شرکت و هم بهشون هدیه دادن هم کیک بی بی اونم شکلاتی ... از اون جایی که این دوست خوب همیشه نسبت به من مهربون بودن ، جا داره همین جا که میدونم میخونن ازشون تشکر کنم و باز هم تبریک بگم اونم از نوع 1000 تا و اینا ... و بگم پیشرفت و وموفقیتش همیشه برام اهمیت داشته و از همه لطف و مهربونیاش ... ممنونم ... و نامهربونی های منم(البته خودم قبول ندارم) به مناسبت افتتاحیه شرکت تبلیغاتیشون ببخشن ;)
شدیدا می خوام استفاده تبلیغاتی کنم از بلا گردونم وشما الان لوگوی شرکت تبلیغاتی آفرینگان نوین رو مشاهده میکنین ./
پ .ن
هزینه تبلیغات قبلا دریافت شده :)
M
11:26 PM +
دلم ، مثل یه ماهی تو یه تُنگ تَنگ ... دیگه ، دل دل نمی زنه ، بیتاب نیست ... دلم خالی خالی ... از تو و هر چه که با تو رفت ... انگار همه ای اون روزها رو یکباره سپردم به آب...
... خالی خالیم ... هیچ هیچ ...
M
1:16 AM +
مجنون رو می برن پیش طبیب که حجامتش کنن . گریه میکنه . میگن تو که اهل ترس نبودی . میخنده و میگه :
(( لیک از لیلی وجود من پر است ))
از کتاب " انگار گفته بودی لیلی " سپیده شاملو
گمونم بار سوم باشه که این کتاب رو میخونم ... و هر دفعه هم که میخونم یه جورایی دلم به شور می افته ... " انگار تو دلم رخت می شورن " این جمله هم مال من نیست مال خانومیه * ...
خواستم بگم این کتاب رو خیلی دوست دارم ، همین ./
M
11:12 PM +
می روم ...
نگاه خیسم را از راهی که رفتی و آنقدر غریبه آمدی که گاهی نمیشناسمت ... خواهم گرفت ...تنها ، از با تو بودن ، پیاده روی های طولانی را خواهم برد ، که تو ، هنوز هم ، زود خسته میشوی ... نه ... نگاهت را هم میبرم ، همان نگاه نزدیکت را که بود و دیگر نیست ، نگاه غریبه ات را برای خودت نگه دار ... گریه های بیصدای این روزها را هم میبرم که یک وقت شانه هایت از پس اشک هایم خط نیافتد ... شانه هایی که دیگر نزدیک نیست ...
خیلی دورها باید میرفتم ، همان وقت ها که انگشت اتهامت را به دوستییمان گرفتی همان وقت ها که شک کردی و شکستی هر چه بی حرمتی بود به گوشم فریاد زدی ... آن هم برای آدم هایی که به اشاره ای می آیند و به تلنگری میروند ...
به مهر در آغوشت میکشم که ، که دوستت دارم هنوز و دوستیمان را ...می روم... اما ... که بیش از این نبینم میشکند آنچه که با هم و به دوستی نگاه داشتیم ، که این روزها بی حرمت نشود آنچه که بود ...
نگاه کن که می روم ...
M
2:51 PM +