بي پروا بر زندگي بتاز ، بگذار تا تجربه هايت را گريه كني يا بخندي ، سر بلند و مغرور به باورهايت عشق بورز ، خودخواه نباش ، غمها و شادي هايت را قسمت كن ، دوست بدار خالصانه و بي دريغ ببخش آنچه را در توان داري ، صادق باش، در دوستي مرهم ، و نشانه هايت را دنبال كن چرا كه تنها براي تو مي بارند شهاب ها از آسمان ، تنها براي تو ...
كاش اين ابر ها ببارند
كاش طوفان شود و همه چيز را با خود ببرد ... و مرا !
M11:24 AM + |
Sunday, September 28, 2003
هزار سال است كه دوستت مي دارم ! من ، چونان تو ،
از نخستين گزش ، به عشق ايمان نمي آورم ،
اما ميدانم كه ما پيشتر ،
يكديگر را ديدار كرده ايم ،
به روزگاران در ميان افسانه اي راستين .
سايه ات پيوسته ، به سايه من مي پيوندد
در گذر روزگاران
در ميان آينه هاي ازلي و مرموز عشق
من همواره از تو سر شارم ،
در خلوت قرن هاي پياپي ...
آنجا مردي است كولي ،
كه چراغدان هاي اشتياق را مي افروزد ،
و با سازش مي خواند :
اشعاري را
كه بر اوراق بادها مي نويسي ،
براي من .
آنجا زني است كولي ،
كه در بيشه هاي اعصار
گم شده است ،
و ريزه هاي نان خا طرات آينده اش را با تو ،
پي مي گيرد ،
تا گذر گاه كماي روحي را گم نكند.
برگ ريزان همه خوبی هاست
می بريم از همه پيوند قديم
مي گريزيم از هم
سبک و سوخته
برگی شده ايم
در کف باد هوا چرخنده
اين همه بی برگی ؟
اين همه عريانی ؟
چه کسی باور داشت ؟؟......
پاييزه و پاييزه ، برگ درخت ميريزه
امروز صبح هوا حسابي پاييزي شده ، آسمون ابريه ، منم كه كلي ماه مهر رو دوست دارم ...!!
تو خونمون فقط داداش كوچيكه است كه بايد بره مدرسه، مامانم از زير قرآن ردش كرد، كاري كه هميشه اولين روز مدرسه رفتنمون ميكرد .
دادشمو نگا ه ميكردم ياد اولين روزهايي كه مدرسه ميرفت افتادم كه گريه ميكرد و با گريه مامانم رو قسم ميداد، به روح مادرش كه زودتر از بقيه مادر ها بره دنبالش ، چه بساطي كه با اين ته تغاري مون داشتيم ، هميشه از اضطراب مدرسه و امتحان تبخال ميزد كه الان هم ميزنه ، اصلا مدل اين داداش كوچيكه با بزرگه خيلي فرق ميكنه .( نه كه چون تبخال ميزنه ها !)
چي شد كه راجع به ته تغاري مون نوشتم ؟
صبح كه داشت ميرفت بعد از كلي جلوي آينه وايستادن و عطر و ادكلن زدن ، به من ميگه : يك بوقي هم واسه ما بزن !
البته ايميل ليلاي ليلي هم بي اثر نبود چون امروز برادرمو با اين فكر كه اگر پيشم نبود ...، نگاه ميكردم .
M12:46 PM + |
Sunday, September 21, 2003
مي شمارم اين ثانيه ها را كه گاه به رنگ خيال تو ثابت مي مانند و نمي گذرند و من در اين ويراني ، سرگردان ، بلند فرياد كشيدن ، شكستن و دوستي را تمرين ميكنم .
برايت از نشانه ها گفتم ، همان شب كه مهمانم بودي ، همان شب كه تا صبح كنارم نشستي و از اجبار سفر و سرماي غربت و از ثانيه ها كه مرهمند حرف زدي ، كه مي گذرند روزهايي كه مي آيند بدون تو و من ، باز به اصرار از رودخانه پيدرا و كيمياگر ، از نشانه ها گفتم و از انتظار فاطمه ، از گنج ها ي پنهان و تو ، مهربان دستهايم را بغل كردي و با چشمانت كه وقت باريدن ،تمام دريا هاست از من قول گرفتي كه ديگر كوچك نباشم ، كه بدون تكيه بر تو بزرگ شوم و آينده را بدون باور به نشانه ها تصميم بگيرم و...
و من همچنان به دنبال نشانه ها مي گردم ، در امتداد ثانيه ها يي كه ثابت مي مانند از حضور خيال تو ....و من باز گم ميشوم ، تا آخر دنيا ... ./
...........
حضور صميمانه ات را كم دارم ، اين روزها بدون نشانه تصميم گرفتن را تو بهتر بلد بودي ...
نگران تنهايي من است و اينكه چرا در ارتباط بر قرار كردن اين من نيستم كه پيش قدم ميشوم ، و با مهرباني به دنبال دوستي براي من ميگردد
به من ميگويد دركش نميكنم كه چرا بيدريغ مي بخشد و به دنبال تعبير مهرباني هايش نباشم ميگويد
مهم مهری ست که جاودانه می ماند
و ساقه ی سبزی که زندگی را تدوام می بخشد
حتی بی حضور
و من باز دلم را گم ميكنم ...
.........................................................................................................
ماتي يادته ، كيف پولم افتاد توي جوي آب خيابون وليعصر ، من از خيرش گذشتم اما تو دويدي و اونو از آب گرفتي ، هميشه ميدويدي و من ....
...........
محكم بغلم ميكني و تو چشم هام ميگي ،باز هم كه كله كو شدي مريم ...و بيقرار ميدوي ..
و من رفتنت ، دور شدنت را نگاه ميكنم ، تنها و ساكت...
.....
اين آهنگ هلن هم تو وبلاگ آبي آسمان
شنيدم و خيلي خوشم اومد ./
M12:51 PM + |
Wednesday, September 17, 2003
من برگشتم
سرما خوردم شديد و تب دارم، وقتي سرفه ميكنم دنده هام مي خواد بزنه بيرون...
همراه با يك عالمه كار انجام نشده ...
كارت دعوت محل كارم هنوز كامل نيست آخه 16 مهر نمايشگاه داريم ، يك بروشور بايد طراحي كنم كه هنوز هيچ كاريش رو نكردم ، كار روي سايت محل كارم ، كادوي تولد دوستم كه هنوز نخريدم ، تهيه خبر براي آهوي سه گوش ، ايميل هايي كه بدهكارم و ....
خب، مثلا خواستم خودمو خيلي گرفتار نشون بدم !!!
.........
راستي ماتي ، جات خيلي خالي بود ، جنگل و مه، بوي كاج هاي بارون خورده و ...
مهرباني كه نوشته اند ( به دنبال ستاره هايش مي گردد )
به نرمي صبح و گرماي آفتاب سلامم را پاسخ داد ...
فكر مي كنم دل مهربانش نگران ، دل بي قرار من و آن 1000 جفت كفش آهنيين بود .
كه خيالم رنگ شده از سبزي مهرباني اش ..
راستي،مهربان وقتي كه به دنبال ستاره تان مي گرديد اگر به دل كوچكي رسيديد ، كه گم شده بود ، دل من است كه در مهر بي كران دوستان گم شده ./
.............
از عزيزان ديگري كه در گم شدن دل من نقش به سزايي داشتند تشكر و قدرداني مي شود :
قاصدك نازنين كه خبر مي آورد ودل نگران مسافر من است.
جاناتان كه بي دريغ مي بخشد مهرباني، را كه تمام نشدنيست.
علي عزيز كه نيامده ، تمام شعر هاي ، ا . آقايي ، را به من بخشيد .
مامان نوشي و جوجه هاش ، كه با پيغامهاي دلگرم كننده اش ، مهمان آسمانم مي كند
و
ميدونم كه اونجايي
خوب كه نظر خواهي نوشته هايم از اوست ، و ....