از سرانگشت‌ها



 


عادت دارم وقت خداحافظی آن که برایم عزیز‌تر است سر انگشتانش را کمی بیشتر نگه دارم . یعنی همینجور که دارد از دستم جدا می‌شود دست‌ش، آن چهار انگشت بلند‌ترش را دیرتر رها کنم . یک جور بازی بده بستان است اصلا این سرانگشتان. که یعنی: دستت دارد نمی رود! دستت دارد طول می‌دهد این دور شدن را، که یعنی بعدش دلتنگی‌ست، پس کمی بیشتر میان سرانگشتانم بمان!
 از بین آدم‌های عزیزم تنها یک نفر هست که این بازی را خوب بلد است؛ و سرانگشتان آن یک نفر اصلا دلیل این بازی‌ست! 

12:58 PM + |
بعضی‌ها دل‌شون دریاست. اونقدر ماهی دارن که نمی‌دونن ماهی سیاهِ که خودش رو رسونده به دریا اصلا کدوم هست! هیچ کدوم براش فرقی ندارن. همه رو با یه موج می‌بوسه و همه رو با یه طوفان ترک می‌کنه.  اونوقت ماهی سیاه‌ دل‌ش می خواد روزی صدبار بمیره . با خودش می‌گه کاش می‌موند توی شکم مرغ ماهیخوار اصلا!
3:35 PM + |
اگر تو زخم زنی به کـه ديگری مرهـم

دیگر شبیه زخم‌ ناسوری شده‌ای که از داشتنت نمی‌ترسم. دکتر و دوا نمی‌کنم تا خوب شوی. هر چند آدم  نسخه‌پیچی هم نیستم. هر از گاهی به کلمه‌هایت گیر می‌کند و خون ریز می‌شود زخم. همین! حالا تو بردار بنویس از گذشته، از این که خاطرات چسبیده‌اند به تک تک لحظه‌هایت، که اگر ما با هم مانده بودیم چه شده بود؟

من روزی صدبار می‌پرسیدم که اگر مانده بودم؟ اگر، اگر...
 تو برنگشتی. من خیالم به داشتنت هنوزم گرم بود. فارغ از اینکه هر بودنی توقع می‌آورد. ...و دست و پای ما بسته از برآوردن خواسته‌های هم.

یکبار صدایت کردم. یادت هست؟ به اسم کوچک خواندمت. نوشتی:
 مرد.
نمیر اما.
فقط برو .
11:47 AM + |
یار مرا...






من نمی‌خواستم چسبیده باشم به عتیقه‌های زندگی‌م.( عتیقه‌های زندگی‌م به من چسبیدن!)  اما خب این از بچگی در من نهادینه شده انگار. هر بار چیزی رو خواستم کنار بندازم مامان جمعش کرد و گذاشت یه گوشه‌ای و گفت: یک روزی به دردت می‌خوره الان حواست نیست.
اون روزها از سر  بی‌تجربه‌گی دور می انداختم، کنار می‌زدم اشیاء و اتفاق‌های زندگی‌ام رو و البته که می‌رسیدم به حرف مامان و  یک روزی واقعا بهشون احتیاج پیدا می‌کردم . کم کم به این نتیجه رسیدم که دیرتر به دور کردنشون از خودم تن بدم ..بعدش شدم اینی که امروز نشسته‌ام اینجا و دارم از عتیقه دوستی رابطه‌ها و اشِاء می‌نویسم! حتی اتفاق‌تر ماجرا اینه که من دارم جایی کار می‌کنم که کارش حفاظت از خاطراتِ قابل مشاهده‌ای دوران‌های قبل و بعد و پیش و پسِ تاریخِ به اینجا رسیده‌ای مملکتمه!
چسبیده‌ام به گوشی ام که صدبار حین بانجی جامپینگِ طناب پاره شده، خورده زمین و هر تیکه‌اش رو از جایی جمع کردم و باز سرهمش کردم  و در کمال تعجب کار کرده . من و گوشیم  دست انداختیم گردن هم و داریم رفاقت می‌کنیم با هم.
 این که می‌‌دونم با خریدن گوشی جدید باید با کسی معاشرت کنم که هیچی ازش نمی‌دونم و این نشناخته رو کنارم بشونم‌ش و به گوش و قلبم بچسبونم‌ش و شب‌ها کنارم به خواب بره و صبح ها کنارش بلند بشم و حرفه‌ای مگوی منو بشنوه و حرف‌های مگوی دیگری رو توی دلش نگه داره و این که چقدر طول می‌کشه تا زیر و بم رفتاری‌ش رو یاد بگیرم، کی قهر می‌کنه و آنتن نمی‌ده و کی آشتی‌یه و منتظرم نمی‌ذاره و  کم کم دوست بگیرم‌ش و باز رفاقت کنیم با هم .. باعث شده دیشب که بابا می‌گفت بیا با گوشی من عوضش کن حالا که هی آنتن‌ت می ره و می‌یاد. گفتم نه خوبه، هر کی دنبالم باشه پیدام می‌کنه یه جوری لابد! نفروختم رفاقتم رو، فردین درونم نذاشت تا ولش کنم دستِ بابا که البته مهربون تره باهاش قطعا .

خلاصه که فقط دو ماه دیگه صبوری کن با من نوکیای دوست داشتنی‌ من.
10:08 AM + |
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
تابستان آن سال پسرک به من عاشق بود.
 برایم اسمارتیز می‌خرید. از آن‌ها که شکل هشت انگلیسی بودند و رنگی رنگی، مراقبم بود. با آن حس کودکی یه خاص خودش، از سگ می‌ترسیدم. سگ‌ها اما رفیقش شده بودند و حواسش بود وقتی کنارم راه می‌رود محل سگ‌ها نگذارد و موقع رد شدن سمتی بیاید که فاصله آن ها را با من حفظ کند ...
همیشه یک‌جایی می‌نشست که نزدیک من باشد بدون این که حرفی بزند . فقط یک بار خیلی جدی پرسید ما بعدا می‌تونیم با هم ازدواج کنیم؟  چشمک زده بودم بهش و خندیده بودم  که زوده بچه جان زوده .. نگفته بودم من از تو خیلی  بزرگترم. نگفته بودم تا دلش نگیرد. تابستانِ آن سال‌ش خراب نشود، بتوانم آن برق بازیگوش و مهربان نگاه‌ش را برای خودم نگه دارم . برای آن مدت کم.
 توی همان روزهای قحطی خواننده‌های پاپ وطنی، وی اچ اس های شب عید تپش ، طنین، فیلان و بهمان، سعید شهروز پدیده‌ی نوظهور در جمع فامیلی ما بود . غزلک و خورشید خانوم و این آهنگ که دوباره با شنیدنش یاد ایام شدم و یاد پسرک افتادم که همان تابستان رفته بود و کاست ش را برایم خریده بود و با شوق هدیه داده بود تمام مهربانی‌اش را...

سال‌های بعد یادش نبود، یادم نبود... 

آهنگ را اینجا گوش دهید. 

12:18 PM + |
Home | Feed | Email | Profile





::کافه خرید ::

:: مي خونم ::
Blogroll Me!
:: گذشته ها ::
Free counter and web stats