پراکندگی
فکری گرفتهام. این روزهای آخر سال باید حواسم بیشتر جمع باشد، که نیست. شبها
بعد از این که یک لیوان شیرم را میخورم و قرص کوچک سفیدم را، سعی میکنم کتاب
بخوانم تا فکرها نیامدهاند و دیو دوسر نشدهاند و تنوره نکشیدهاند به زندگیام. باز فردا باید بلند شوم و خودم را بتکانم از
خیال و راهی شوم به روزمرگی..
پراکندگی
فکری گرفتهام، این روزهای آخر سال باید حواسم بیشتر جمع باشد، که نیست. باید برای
کافه خرید ایدههای نو، هنرمندان با ذوق جدید و خیلی چیز دیگر پیدا کنم. که پیدا
نمیکنم. "جایی به نام تاماساکو" میخوانم و در دلم به خانم "جنیدی"
تبریک میگویم که اینقدر خوب نوشته از حال روز ما ، یک جور همدلی دارند کلماتش با زندگی
.
پراکندگی
فکری گرفت. فکر میکنم باید جایی به نام تاماساکوی خودم را پیدا کنم و با تو قراری
بگذارم. بیا.