روزهای بلند تابستان، فرصت کوتاهِ کنار شما بودن را تمرین می کنند و من ، مشق دلتنگی ...
در تاریکی به مهر دستم را می گیرید و به مهر مرا می خوانید ..." گلی از دستم دلخور که نیستی ؟ "
چشمانتان را نمی بینم، تاریک است ،اما چشم بسته هم می دانم که انتهایش آبی پوش مهربانیست ....
لبخند می زنم ، تاریک است، نمی بینید ... می گویم : نه معلومه که، نه !
اما همهمه بود وتاریکی و شما نشنیدید ، و از همان تاریکی بود که دیگر صدایم را نشنیدید و من در هیاهویی که سکوتم را گم می کرد ، تنها به روبرو نگاه کردم ، به چشمان شما ، وباز مثل همیشه ی خودم، سکوت کردم ....
.... ای از تیرگی تنهایی ....
M
11:23 PM +
من این وسط چی کار می کنم ؟!
همون جا پشت اون دیوار شیشه ای پُر تَرک ، جام خوب بود .
M
1:38 PM +
بگذار شکوفه هایت
در دل من بشکفند
و شاخه های ناصافم
در دست های تو بشکنند
که شکفتن و شکستن
هر دو با تو بودن است .
گیتی خوشدل
M
12:56 PM +
هی کله کو
تو این روزهای ابری بارون زده ، دلم میخواست ، بودی ...
نه اینکه صدات از بین فاصله ها، هی نبودنت رو تکرار کنن .
دلم برای بودنت ... برای اینکه تو امامزاده صالح سرمو بذارم توی دستهات و زیر چادرت ،تموم بغض های دنیا رو گریه کنم و، بعدِ همه گریه ها تو بغلم کنی و بگی: ببینم چشم های ِ گِرددالوت *، بعد این همه ، گِرهِ ، قرمز که میشه چه شکلی میشه ؟ تنگ شده .......
پ.ن
- نوشته ای مریمی رو دیشب چند بار خونده باشم خوبه ؟!
-میدونستی ،فقط تو و مامان هستین که به چشم های من میگین ، گِرد دالو :))
M
2:04 PM +
این روزهای کم حوصله ی بلند ، که تمام ، صبوری طاقتم را برده اند
بهانهِ گیرِ منت نَکشیدنِ ، تو هم که باشم
وقتی سهم من پیراهن سفیدی نیست ، که
روی سیم خاردار های مرز مهربانیت بیاندازی که ، یعنی : بیا بگذر ...
با این همه ، نمی دانم چرا باز ،
چشم به راه انتظارِ زنگی هستم که
بوی مرهم بدهد، بوی مهربانی ، بوی دوست ./
M
11:24 PM +
در انتهای چشمانِ تو
همیشه اسبی منتظر است
تا به نمِ بارانی
تا تَهِ دشتِ خاکستری خاطراتت یک نفس بتازد و
سرگردان باز گردد ، بی هیچ سواری ...
و من
می ترسم ...
نمی خواهم
سرگردانِ ، سرگردانی هایت شوم ./
M
12:35 PM +
ای دوست
زخمی که زنی بر ما ، مردانه و محکم زن ./
M
4:08 PM +